كتاب پيامبر امي

مقدمه

كتاب حاضر در اصل مقاله‏اي بوده است به قلم متفكر شهيد استاد مرتضي‏ مطهري كه در سال 1347 هجري شمسي برابر با 1387 هجري قمري در كتاب " محمد ( ص ) خاتم پيامبران " - كه به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن بعثت‏ از سوي مؤسسه حسينيه ارشاد منتشر شد - به چاپ رسيد و پس از آن و در زمان حيات استاد شهيد نيز به صورت رساله‏اي كوچك به زينت طبع مزين‏ گرديد و اكنون با حروفچيني جديد و اعراب گذاري جملات عربي و با فهرستهاي‏ مختلف به چاپ مي‏رسد ، باشد كه توصيه امام راحل عزيزمان مبني بر زنده‏ نگاه داشتن آثار آن متفكر گرانقدر عملي گردد و همچنين با رفع شبهات‏ القاء شده در اطراف زندگاني رسول اكرم ( ص ) و با بينشي هر چه روشن‏تر نسبت به مكتب اسلام در راه اهداف مقدس اين آخرين پيام الهي گام‏ برداريم . يازدهم ارديبهشت 1369 شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مطهري

 

رسول درس ناخوانده

يكي از نكات روشن زندگي رسول اكرم ( ص ) اين است كه درس ناخوانده و مكتب ناديده بوده است نزد هيچ معلمي نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابي آشنا نبوده است . احدي از مورخان ، مسلمان يا غير مسلمان ، مدعي نشده است كه آن حضرت‏ در دوران كودكي يا جواني ، چه رسد به دوران كهولت و پيري كه دوره رسالت‏ است ، نزد كسي خواندن يا نوشتن آموخته است ، و همچنين احدي ادعا نكرده‏ و موردي را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت يك سطر خوانده و يا يك كلمه نوشته است . مردم عرب ، بالاخص عرب حجاز ، در آن عصر و عهد به طور كلي مردمي بي‏ سواد بودند . افرادي از آنها كه مي‏توانستند بخوانند و بنويسند انگشت‏ شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نيست كه شخصي در آن محيط ، اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صفت معروف‏ نشود . چنانكه مي‏دانيم - و بعدا درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد - مخالفان‏ پيغمبر اكرم در آن تاريخ او را به اخذ مطالب از افواه ديگران متهم كردند ، ولي به اين جهت متهم نكردند كه چون با سواد است و خواندن و نوشتن‏ مي‏داند كتابهايي نزد خود دارد و مطالبي كه مي‏آورد از آن كتابها استفاده‏ كرده است . اگر پيغمبر كوچكترين آشنايي با خواندن و نوشتن مي‏داشت قطعا مورد اين اتهام واقع مي‏شد .

 

اعترافات ديگران

خاور شناسان نيز كه با ديده انتقاد به تاريخ اسلامي مي‏نگرند كوچكترين‏ نشانه‏اي بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نيافته ، اعتراف كرده‏اند كه‏ او مردي درس ناخوانده بود و از ميان ملتي درس ناخوانده برخاست . كارلايل در كتاب معروف الابطال مي‏گويد : " يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسي از هيچ‏ استادي نياموخته است ، صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود . به عقيده من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود ، جز زندگي صحرا چيزي نياموخته بود " .

ويل دورانت در تاريخ تمدن مي‏گويد : " ظاهرا هيچ كس در اين فكر نبود كه وي ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتي‏ نداشت‏ء به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نمي‏دانستند . معلوم نيست كه محمد شخصا چيزي‏ نوشته باشد . از پس پيمبري كاتب مخصوص داشت . معذلك معروف‏ترين و بليغ‏ترين كتاب زبان عربي به زبان وي جاري شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت " (ترجمه فارسي‏ج / 11 ص . 14) .

جان ديون پورت در كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مي‏گويد : " درباره تحصيل و آموزش ، آنطوري كه در جهان معمول است ، همه‏ معتقدند كه محمد تحصيل نكرده و جز آنچه در ميان قبيله‏اش رايج و معمول‏ بوده چيزي نياموخته است " (چاپ سوم ، ص 17 و . 18) .

كونستان ورژيل گيورگيو در كتاب محمد پيغمبري كه از نو بايد شناخت‏ مي‏گويد : " با اينكه امي بود ، در اولين آيات كه بر وي نازل شده صحبت از قلم‏ و علم ، يعني نوشتن و نويسانيدن و فرا گرفتن و تعليم دادن است . در هيچيك از اديان بزرگ اين اندازه براي معرفت قائل به اهميت نشده‏اند و هيچ ديني را نمي‏توان يافت كه در مبدا آن ، علم و معرفت اينقدر ارزش و اهميت داشته باشد . اگر محمد يك دانشمند بود ، نزول اين آيات در غار ( حرا ) توليد حيرت نمي‏كرد ، چون دانشمند قدر علم را مي‏داند ، ولي او سواد نداشت و نزد هيچ آموزگاري درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنيت‏ مي‏گويم كه در مبدا دين آنها كسب معرفت اينقدر با اهميت تلقي شده"( چاپ اول ، ص . 45).

گوستاو لوبون در كتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب مي‏گويد : " اين طور معروف است كه پيغمبر امي بوده است ، و آن مقرون به قياس‏ هم هست ، زيرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به‏ هم بهتر مي‏شد ، بعلاوه آن هم قرين قياس است كه اگر پيغمبر امي نبود نمي‏توانست مذهب جديدي شايع و منتشر سازد ، براي اينكه شخص امي به‏ احتياجات اشخاص جاهل بيشتر آشناست و بهتر مي‏تواند آنها را به راه‏ راست بياورد . به هر حال ، پيغمبر امي باشد يا غير امي ، جاي هيچ ترديدي‏ نيست كه او آخرين درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است " (چاپ چهارم ، ص . 20) . گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهيم قرآني ، و هم به خاطر افكار مادي كه داشته است سخن ياوه‏اي درباره ارتباط آيات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از درك احتياجات جاهل مي‏بافد و به قرآن و پيغمبر اهانت‏ مي‏كند ، در عين حال اعتراف دارد كه هيچ گونه سندي و نشانه‏اي بر سابقه‏ آشنايي پيغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد . غرض از نقل سخن اينان استشهاد به سخنشان نيست . براي اظهار نظر در تاريخ اسلام و مشرق ، خود مسلمانان و مشرق زمينيها شايسته‏ترند . نقل سخن اينان براي اين است كه كساني كه خود شخصا مطالعه‏اي‏ ندارند بدانند كه اگر كوچكترين نشانه‏اي در اين زمينه وجود مي‏داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غير مسلمان پنهان نمي‏ماند . رسول اكرم در خلال سفري كه همراه ابو طالب به شام رفت ، ضمن استراحت‏ در يكي از منازل بين راه ، برخورد كوتاهي با يك راهب به نام بحيرا (پروفسور ماسينيون ، اسلام شناس و خاورشناس معروف ، در كتاب‏ سلمان پاك ، در اصل وجود چنين شخصي ، تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او ، تشكيك مي‏كند و او را شخصيت افسانه‏اي تلقي مي‏نمايد ، مي‏گويد : " بحيرا سرجيوس و تميم داري و ديگران كه رواه در پيرامون پيغمبر جمع‏ كرده‏اند اشباحي مشكوك و نايافتني‏اند " .) داشته است . اين برخورد ، توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آيا پيغمبر اسلام از همين برخورد كوتاه چيزي آموخته است ؟ وقتي كه چنين حادثه كوچكي توجه مخالفان را در قديم و جديد برانگيزد ، به طريق اولي اگر كوچكترين سندي براي سابقه آشنايي رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود مي‏داشت ، از نظر آنان مخفي نمي‏ماند و در زير ذره‏بينهاي قوي‏ اين گروه چندين بار بزرگتر نمايش داده مي‏شد . براي اينكه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود : . 1 دوره قبل از رسالت . . 2 دوره رسالت .

در دوره رسالت نيز از دو نظر بايد مطلب مورد مطالعه قرار گيرد : . 1 نوشتن . . 2 خواندن . بعدا خواهيم گفت آنچه قطعي و مسلم است و مورد اتفاق علماي مسلمين و غير آنهاست اين است كه ايشان قبل از رسالت كوچكترين آشنايي با خواندن‏ و نوشتن نداشته‏اند . اما دوره رسالت آن اندازه قطعي نيست . در دوره‏ رسالت نيز آنچه مسلم‏تر است ننوشتن ايشان است ، ولي نخواندنشان آن‏ اندازه مسلم نيست . از برخي روايات شيعه ظاهر مي‏شود كه ايشان در دوره‏ رسالت مي‏خوانده‏اند ولي نمي‏نوشته‏اند ، هر چند روايات شيعه نيز در اين‏ جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراين و دلايل استفاده مي‏شود اين است كه در دوره رسالت نيز نه خوانده‏اند و نه نوشته‏اند . براي اينكه دوره ما قبل رسالت را رسيدگي كنيم لازم است درباره وضع‏ عمومي عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنيم . از تواريخ چنين استفاده مي‏شود كه مقارن ظهور اسلام ، افرادي در آن محيط كه خواندن و نوشتن مي‏دانسته‏اند بسيار معدود بوده‏اند .

 

دوره ما قبل رسالت

پيدايش خط در حجاز

بلاذري در آخر فتوح البلدان آغاز پيدايش خط را در ميان اعراب حجاز چنين ذكر مي‏كند : اولين بار سه نفر از قبيله  طي " ( كه در مجاورت شام بودند ) خط ( خط عربي ) را وضع كردند و هجاء عربي را به هجاء سرياني قياس كردند . بعد عده‏اي از اهل انبار اين خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حيره از اهل انبار فرا گرفتند . بشر بن عبدالملك كندي برادر اكيدر بن عبدالملك‏ كندي امير دومه الجندل كه نصراني بود ، در رفت و آمدهاي خود به حيره خط عربي را از اهل حيره ياد گرفت . همين بشر براي كاري به مكه رفت و سفيان‏ بن اميه ( عموي ابو سفيان ) و ابوقيس بن عبدمناف بن زهره او را ديدند كه مي‏نوشت ، از او خواستند كه نوشتن را به آنها تعليم كند و او به آنها تعليم كرد . بعد خود بشر با اين دو نفر در يك سفر تجارتي به طائف رفتند ، غيلان بن سلمه ثقفي در طائف خط نوشتن را از آنها آموخت . بعد بشر از آن دو نفر جدا شد و به ديار مصر رفت . عمرو بن زراره كه بعد به عمرو كاتب معروف شد نوشتن را از او آموخت . سپس بشر به شام رفت و در آنجا عده زيادي از او فرا گرفتند " . ابن النديم در الفهرست ، فن اول از مقاله اولي ، به قسمتي از گفته‏هاي‏ بلاذري اشاره مي‏كند (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . 13) . ابن النديم از ابن عباس روايت مي‏كند كه اول‏ كسي كه خط عربي نوشت سه نفر از مردان قبيله بولان بودند كه قبيله‏اي است‏ در انبار ، و اهل حيره از مردم انبار فرا گرفتند . ابن خلدون نيز در مقدمه خويش فصل " في ان الخط والكتابه من عداد الصنائع الانسانيه " قسمتي از گفته‏هاي بلاذري را ذكر و تاييد مي‏كند (مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهيم حلمي ) ، ص . 492).

بلاذري با سند روايت مي‏كند كه هنگام ظهور اسلام در همه مكه چند نفر با سواد بودند . مي‏گويد : " اسلام ظهور كرد و در قريش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را مي‏دانستند : عمر بن الخطاب ، علي بن ابي طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، ابو عبيده‏ جراح ، طلحه ، يزيد بن ابي سفيان ، ابو حذيفه بن ربيعه ، حاطب بن عمرو عامري ، ابوسلمه مخزومي ، ابان بن سعيد اموي ، خالد بن سعيد اموي ، عبدالله بن سعد بن ابي سرح ، حويطب بن عبدالعزي ، ابوسفيان بن حرب ، معاوية بن ابي سفيان ، جهيم بن الصلت ، علاء بن الحضرمي كه از هم پيمانان‏ قريش بودند نه از خود قريش " . بلاذري فقط يك زن قرشي را نام مي‏برد كه در دوره جاهليت مقارن ظهور اسلام ، خواندن و نوشتن مي‏دانست و او شفاء دختر عبدالله عدوي بود . اين‏ زن مسلمان شد و از مهاجران اوليه به شمار مي‏رود . بلاذري مي‏گويد : " اين زن همان است كه حفصه همسر پيغمبر را نوشتن‏ آموخت و روزي پيغمبر اكرم به او فرمود : " " الا تعلمين حفصة رقية النملة كما علمتها الكتابة " " يعني همچنانكه نوشتن را به حفصه‏ آموزانيدي خوب است " رقية النملة " (در فتوح البلدان ( مطبوع در مطبعة السعادش مصر در سال 1959 ) اين‏ كلمه را " رقنه النملة " ضبط كرده كه البته اشتباه نسخه است و صحيح آن‏ همان طور كه در النهاية ابن اثير ماده " نمل " ضبط شده است " رقية النملة " است . " رقية " جمله‏هايي بوده ورد مانند كه مي‏خوانده‏اند و آن را براي دفع‏ بلا يا بيماري مفيد مي‏دانسته‏اند . ابن اثير در ماده " رقي " مي‏گويد بعضي‏ از اخبار منقول از پيغمبر اكرم " رقي " را منع و بعضي تجويز كرده است ، و خود مدعي مي‏شود كه‏ احاديث منع، ناظر است به تعويذ به غير نام خدا و به اينكه انسان توكلش‏ را از خدا بر گيرد و به اين تعويذها اعتماد كند ، و احاديث تجويز ناظر به اين است كه كسي متوسل به اسماء الهي شود و از خداوند اثر بخواهد . ابن اثير در ماده " نمل " مي‏گويد : آنچه به نام " رقية النملة " معروف است ، در واقع از نوع " رقي " نبوده است ، جمله‏هايي بوده معروف و همه مي‏دانستند نفع و ضرري نمي‏رساند . رسول خدا به صورت شوخي و ضمنا نوعي كنايه به همسرش حفصه آن سخن را به‏ شفاء فرمود . جمله‏ها اين بوده است : " العروس تحتفل ، و تختضب ، و تكتحل ، و كل‏ شي‏ء تفتعل غير أن لا تعصي الرجل " يعني عروس در ميان جمع مي‏نشستند ، رنگ مي‏بندد ، سرمه مي‏كشد ، عروس همه كار مي‏كند جز اينكه شوهرش را نافرماني نمي‏كند . اين جمله‏ها را " رقية النملة " مي‏ناميدند و ظاهرا در اين نامگذاري نيز نوعي شوخي و طنز به كار رفته است . ابن اثير مي‏گويد : رسول اكرم از روي شوخي و طنز به شفاء فرمود همان طوري كه نوشتن را به‏ حفصه ياد دادي خوب بود " رقية النملة " را نيز ياد مي‏دادي . اشاره به‏ اينكه اين خانم فرمان مرا اطاعت نكرد و رازي كه به او گفته بودم ( در تاريخ معروف است و آيه اول سوره تحريم ناظر به آن است ) را افشا نمود.) را نيز به وي بياموزاني ".

بلاذري آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام مي‏برد كه در دوره اسلام ، هم‏ مي‏خواندند و هم مي‏نوشتند ، و يا تنها مي‏خواندند . مي‏گويد : " حفصه همسر پيغمبر مي‏نوشت . ام كلثوم دختر عقبة بن ابي معيط ( از زنان مهاجر اوليه ) نيز مي‏نوشت . عايشه دختر سعد گفت پدرم به من نوشتن‏ آموخت . كريمه دختر مقداد نيز مي‏نوشت . عايشه ( همسر پيغمبر ) مي‏خواند ولي نمي‏نوشت ، همچنين ام سلمه‏ " . بلاذري سپس نام كساني را كه در مدينه سمت دبيري رسول خدا را داشتند ذكر مي‏كند ، آنگاه مي‏گويد مقارن ظهور اسلام فقط يازده نفر از مردم اوس و خزرج ( دو قبيله معروف ساكن مدينه ) صنعت خط را مي‏دانستند ، و نام آنها را هم ذكر مي‏كند . معلوم مي‏شود صنعت خط ، تازه وارد محيط حجاز شده بوده است و اوضاع و احوال محيط آن روز حجاز چنان بوده كه اگر كسي خواندن يا نوشتن مي‏دانست‏ معروف خاص و عام مي‏شد . افرادي كه مقارن ظهور اسلام اين صنعت را مي‏دانستند ، چه در مكه و چه در مدينه ، معروف و انگشت‏نما ، و معدود و انگشت شمار بودند ، لهذا نامشان در تاريخ ثبت شد ، و اگر رسول خدا در زمره آنان مي‏بود قطعا به اين صنعت شناخته مي‏شد و نامش در زمره آنان‏ برده مي‏شد ، و چون اسمي از آن حضرت در زمره آنان نيست معلوم مي‏شود به‏ طور قطع او با خواندن و نوشتن سر و كار نداشته است .

 

دوره رسالت و مخصوصا دوره مدينه

از مجموع قرائن به دست مي‏آيد كه رسول اكرم در دوره رسالت نيز نه‏ خواند و نه نوشت ، ولي علماي اسلامي چه شيعه و چه سني در اين جهت وحدت‏ نظر ندارند ، بعضي استبعاد كرده‏اند كه چگونه ممكن است وحي - كه همه چيز را مي‏آموخته است - خواندن و نوشتن را به او نياموخته باشد (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 134) ؟ در چندين روايت از روايات شيعه وارد شده كه آن حضرت در دوران رسالت‏ مي‏خوانده ولي نمي‏نوشته است (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 132) از آن جمله روايتي است كه صدوق در علل‏ الشرايع آورده است : " از منتهاي خدا بر پيامبرش اين بود كه مي‏خواند ولي نمي‏نوشت . هنگامي كه ابوسفيان متوجه احد شد ، عباس عموي پيغمبر نامه‏اي به آن حضرت‏ نوشت . وقتي نامه رسيد كه او در يكي از باغهاي اطراف مدينه بود . پيغمبر نامه را خواند ولي اصحابش را به مضمون نامه آگاه نكرد ، امر كرد همه به شهر بروند . همينكه به شهر رفتند موضوع را به اطلاع آنها رسانيد " (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 133) . ولي در سيره زيني دحلان جريان نامه عباس را بر خلاف روايت علل الشرايع‏ نقل مي‏كند ، مي‏گويد : " همين كه نامه عباس به رسول خدا رسيد ، مهرش را باز كرد ، به ابي‏ بن كعب داد بخواند ، كعب خواند و پيغمبر دستور داد كتمان كند . پس از آن رسول خدا بر سعد بن الربيع صحابي معروف وارد شد و موضوع نامه عباس‏ را با او در ميان گذاشت و از او نيز خواست فعلا موضوع را پنهان نگهدارد " (سيره زيني دحلان ، در حاشيه سيره حلبيه ، ج / 2 ص . 24) . بعضي معتقدند كه آن حضرت در دوره رسالت ، هم مي‏خوانده و هم مي‏نوشته‏ است . سيد مرتضي - به نقل بحار الانوار - مي‏گويد :

عقيده شعبي و جماعتي از اهل علم اين است كه رسول اكرم از دنيا نرفت مگر اينكه هم خواند و هم نوشت  (بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135 ايضا مجمع البيان ذيل آيه 48 از سوره عنكبوت) . سيد مرتضي خود به حديث معروف دوات و قلم ( يا دوات و شانه ) استناد مي‏كند ، مي‏گويد : " در اخبار معتبر و در تواريخ وارد شده كه آن حضرت در حين وفات‏ فرمود دوات و شانه بياوريد تا براي شما دستوري بنويسم كه بعد از من‏ گمراه نشويد " (بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135) . استناد به حديث دوات و قلم استناد صحيحي نيست . اين حديث صراحت‏ ندارد كه رسول خدا مي‏خواسته است با دست خود بنويسد . اگر فرض كنيم‏ مي‏خواسته است در حضور جمع فرمان بدهد بنويسند و آنها را شاهد بگيرد و به‏ عنوان شهادت از آنها امضاء بگيرد باز تعبير اينكه " مي‏خواهم براي شما چيزي بنويسم كه گمراه نشويد " صحيح است . به اصطلاح ادبي ، اين گونه‏ تعبيرات " اسناد مجازي " است . اسناد مجازي از وجوه فصاحت است و در زبان عربي و غير عربي شايع است .

 

دبيران پيغمبر

از نصوص تواريخ معتبر و قديمي اسلامي به دست مي‏آيد كه رسول خدا در مدينه گروهي " دبير " داشته است . اين دبيران وحي خدا ، سخنان پيغمبر ، عقود و معاملات مردم ، عهدها و پيمان نامه‏هاي رسول خدا با مشركين و اهل‏ كتاب ، دفاتر صدقات و مالياتها ، دفاتر غنائم و اخماس و نامه‏هاي‏ فراوان آن حضرت را به اطراف و اكناف مي‏نوشته‏اند . علاوه بر وحي خدا و سخنان شفاهي آن حضرت كه نوشته شده و باقي است ، عهدنامه‏ها و بسياري از نامه‏هاي رسول خدا نيز در متن تاريخ ثبت شده است‏ . محمد بن سعد در الطبقات الكبير (ج / 2 ص 10 - . 38) در حدود صد نامه از آن حضرت كه‏ متن اكثر آنها را آورده است نقل مي‏كند . برخي از اين نامه‏ها به سلاطين و حكمرانان جهان و رؤساي قبايل و حكام‏ دست نشانده رومي يا ايراني خليج فارس و ساير شخصيتهاست و مشتمل بر دعوت به اسلام است ، برخي ديگر حكم بخشنامه و دستورالعمل دارد و جزء مدارك فقهي اسلام به شمار مي‏رود ، برخي ديگر به منظور كارهاي ديگر است . بسياري از آن نامه‏ها معلوم است كه به خط چه كسي است ، كاتب نام خود را در آخر نامه قيد كرده است . گويند اول كسي كه اين سنت را در آنجا رايج‏ كرد كه نام كاتب در آخر نامه قيد شود ، ابي بن كعب صحابي معروف است . هيچيك از اين نامه‏ها و پيمان‏نامه‏ها و دفاتر را رسول خدا به خط خود ننوشته است ، يعني يك جا نمي‏بينيم كه گفته باشند فلان نامه را رسول خدا به خط خود نوشت . بالاتر اينكه هيچ جا ديده نمي‏شود كه رسول خدا يك آيه‏ قرآن را به خط خود نوشته باشد ، در صورتي كه كتاب وحي هر كدام به خط خود قرآني نوشته‏اند . آيا ممكن است رسول اكرم خط بنويسد و آنگاه به خط خود قرآني يا سوره‏اي از قرآن و لااقل آيه‏اي از قرآن ننويسد ؟ ! در كتب تواريخ نام دبيران رسول خدا آمده است . يعقوبي در جلد دوم‏ تاريخ خويش مي‏گويد : " دبيران رسول خدا كه وحي ، نامه‏ها و پيمان‏نامه‏ها را مي‏نوشتند اينان‏اند : علي بن ابي طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، عمرو بن العاص ، معاوية بن ابي سفيان ، شرحبيل بن حسنه ، عبدالله بن سعد بن ابي سرح ، مغيره بن شعبه ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، حنظلة بن الربيع ، ابي بن‏ كعب ، جهيم بن الصلت ،

حصين النميري " (تاريخ يعقوبي ، ج / 2 ص . 69 ) مسعودي در التنبيه والاشراف تا اندازه‏اي تفصيل مي‏دهد كه اين دبيران ، هر كدام چه نوع كاري را به عهده داشته‏اند و نشان مي‏دهد كه اين دبيران‏ بيش از اين توسعه كار داشته و نوعي نظم و تشكيلات و تقسيم كار در ميان‏ بوده است . مي‏گويد : " خالد ابن سعيد بن العاص پيش دست رسول خدا بود ، حاجتهاي متفرقه‏اي‏ كه پيش مي‏آمد مي‏نوشت ، همچنين مغيرش بن شعبه و حصين بن نمير . عبدالله‏ بن ارقم و علاء بن عقبه سندهاي مردم و عقود و معاملات آنها را مي‏نوشتند . زبير بن العوام و جهيم بن الصلت صورت ماليات و صدقات را ضبط مي‏كردند . حذيفة بن اليمان عهده‏دار نوشتن " حرازي " حجاز بود . معيقيب بن ابي‏ فاطمه دوسي غنائم را وارد مي‏كرد . زيد بن ثابت انصاري نامه به حكام و پادشاهان مي‏نوشت و ضمنا سمت مترجمي رسول خدا را داشت . او زبانهاي‏ فارسي و رومي و قبطي و حبشي را ترجمه مي‏كرد و همه اينها را در مدينه از اهل اين زبانها آموخته بود (در جامع ترمذي از زيد بن ثابت نقل مي‏كند : " پيغمبر اكرم مرا فرمان داد كه زبان سرياني را ياد بگيرم " . و هم جامع ترمذي از زيد بن‏ ثابت نقل مي‏كند : " رسول خدا به من فرمود لغت يهود را ياد بگير و گفت‏ به خدا قسم كه نمي‏توانم در نامه‏هاي خود به يهود اعتماد كنم . من در حدود نصف يك ماه ياد گرفتم . بعد از آن هر وقت مي‏خواست به يهود نامه‏ بنويسد من مي‏نوشتم و هر گاه نامه‏اي از يهود برايش مي‏رسيد من برايش مي‏خواندم " . در فتوح البلدان بلاذري صفحه 460 مي‏گويد : " زيد بن ثابت گفت رسول خدا مرا فرمان داد كه كتاب يهود را ( به زبان‏ سرياني ) ياد بگيرم ، و به من فرمود كه من از يهود بر كتاب خود نگرانم ، نيمي ( از ماه يا سال ) نگذشت كه فرا گرفتم . از آن پس من نامه‏هاي او را به يهود مي‏نوشتم و نامه‏هايي كه يهود به پيغمبر مي‏نوشتند من برايش‏ قرائت مي‏كردم "). حنظلة بن الربيع ذخيره بود و هر وقت‏ يكي از آنها كه نام برديم نبود او كارش را انجام مي‏داد و به " حنظله‏ كاتب " معروف شده بود . حنظله در زمان خلافت عمر كه فتوحات اسلامي رخ داد به " رها " رفت و در همانجا فوت كرد . عبدالله‏ بن سعد بن ابي سرح مدتي سمت نويسندگي داشت ولي بعد مرتد شد و به مشركان‏ پيوست . شرحبيل بن حسنه طابخي نيز برايش نوشته است . ابان بن سعيد و علاء بن الحضرمي نيز گاهي برايش مي‏نوشتند . معاويه فقط چند ماهي قبل از وفات رسول خدا برايش نويسندگي كرد . اينها كساني هستند كه رسما مدتي‏ عهده‏دار سمت " دبيري " بودند . و اما افرادي كه احيانا يك يا دو نامه‏ برايش نوشته‏اند و جزء دبيران پيغمبر به شمار نمي‏روند ما از آنها ياد نمي‏كنيم " (التنبيه والاشراف ، ص 245 و . 246) . مسعودي در اينجا از كتاب وحي و همچنين نويسندگان پيمان نامه‏هاي رسمي‏ مانند علي ( عليه السلام ) و عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب و غير اينها نام نبرده است ، مثل اينكه خواسته است كساني را نام ببرد كه سمت ديگري‏ غير از سمت كتابت وحي عهده‏دار بوده‏اند . در تواريخ و احاديث اسلامي به قضاياي زيادي برمي‏خوريم مبني بر اينكه‏ متقاضياني از دور يا نزديك به حضور رسول اكرم مي‏آمده‏اند و از ايشان‏ تقاضاي نصيحت و موعظه‏اي مي‏كرده‏اند و آن حضرت با سخنان حكيمانه و پر مغز خود به پرسش آنها با پاسخ داده است . اين سخنان في المجلس يا بعدها نوشته شده است . باز هم در يك جا نمي‏بينيم كه رسول خدا خودش در جواب متقاضيان يك‏ سطر نوشته باشد . قطعا اگر يك سطر نوشته از پيغمبر اكرم باقي مي‏ماند ، مسلمانان به عنوان تيمن و تبرك و بزرگترين افتخار براي خود و خاندان خود آن را نگهداري مي‏كردند ، همچنانكه درباره حضرت امير ( عليه السلام ) و ساير ائمه چنين جريانها زياد مي‏بينيم ، كه قسمتي از خطوط آن بزرگواران‏ سالها بلكه قرنها در خاندان خودشان يا در خاندان شيعيان محفوظ مانده است‏ . همين الان قرآنهايي موجود است كه منسوب به آن بزرگواران است . جريان معروف زيد بن علي بن الحسين ( ع ) و يحيي بن زيد و كيفيت‏ نگهداري آنها از صحيفه سجاديه شاهد اين مدعاست . ابن النديم در فن اول از مقاله دوم الفهرست جريان جالبي نقل مي‏كند ، مي‏گويد : " با يكي از شيعيان كوفي كه نامش محمد بن الحسين و معروف به ابن ابي‏ بعره بود آشنا شدم . كتابخانه‏اي داشت كه مثل آن را نديده‏ام . او آن‏ كتابخانه را از يك مرد شيعي كوفي دريافت كرده بود و عجيب اين است كه‏ در هر كتاب يا ورقه اي ثبت بود كه به خط كي است ؟ جماعتي از علما شهادت خود را بر اينكه خط ، خط كي است نوشته بودند . در آن كتابخانه‏ خطوطي از امامين همامين حسن بن علي و حسين بن علي ( عليهما السلام ) موجود بود و نگهداري مي‏شد ، و همچنين اسناد و عهدنامه‏هايي به خط علي ( عليه‏ السلام ) و ساير دبيران رسول خدا موجود بود و از آنها مراقبت مي‏شد " (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . 67) .

آري ، تا اين حد اين آثار متبركه كه حفظ و نگهداري مي‏شده است . چگونه‏ ممكن است كه رسول خدا حداقل يك سطر نوشته باشد و با آن عنايت عجيب‏ مسلمين به حفظ آثار خصوصا آثار متبركه - باقي نمانده باشد ؟ ! مسأله نوشتن آن حضرت حتي در دوره رسالت ، طبق قرائن و امارات منتفي‏ است ، اما مسأله خواندن آن حضرت را در دوره رسالت نمي‏توان به طور قطع‏ منتفي دانست ، هر چند دليل كافي بر خواندن آن حضرت حتي در اين دوره‏ نداريم بلكه بيشتر قرائن از نخواندن آن حضرت حتي در اين دوره حكايت‏ مي‏كند .

 

جريان حديبيه

در تاريخ زندگي رسول اكرم جريانهايي پيش آمده كه روشن مي‏كند آن حضرت‏ حتي در دوره مدينه نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است . در ميان همه آنها حادثه حديبيه به علت حساسيت خاص تاريخي از همه معروفتر است و با آنكه‏ نقلهاي تاريخي و حديثي اختلافاتي با يكديگر دارند ، باز هم تا حدود زيادي‏ به روشن شدن مطلب كمك مي‏كند . در ماه ذي القعده سال ششم هجري ، رسول خدا ( ص ) به قصد انجام عمره و حج ، مدينه را به سوي مكه ترك كرد ، دستور داد شترهاي قرباني را با علائم‏ قرباني همراهشان سوق دهند . اما همينكه به حديبيه - تقريبا در دو فرسخي‏ مكه - رسيدند قريش جبهه گرفتند و مانع ورود مسلمين شدند . با اينكه ماه‏ حرام بود و طبق قانون جاهليت نيز قريش حق نداشتند مانع شوند و رسول‏ اكرم توضيح داد جز زيارت كعبه قصدي ندارم و پس از انجام اعمال برمي‏گردم ، قريش‏ موافقت نكردند . مسلمانان اصرار داشتند كه به عنف وارد مكه شوند ولي‏ رسول اكرم حاضر نشد و نخواست احترام كعبه بريزد . موافقت شد پيمان صلحي‏ ميان قريش و مسلمانان منعقد گردد . صورت پيمان صلح را پيغمبر اكرم املا مي‏كرد و علي ( ع ) مي‏نوشت . پيغمبر اكرم فرمود بنويس : " " بسم الله الرحمن الرحيم " " . سهيل بن عمرو نماينده قريش اعتراض كرد و گفت اين شعار شماست و ما با آن آشنايي نداريم ، بنويسيد " بسمك اللهم " . رسول اكرم موافقت‏ كرد و به علي فرمود اين طور بنويس . بعد فرمود بنويس اين قراردادي است‏ كه ميان محمد رسول الله و قريش منعقد مي‏گردد . نماينده قريش اعتراض‏ كرد و گفت ما تو را رسول الله نمي‏دانيم ، فقط پيروان تو تو را رسول الله‏ مي‏دانند ، ما اگر تو را رسول الله مي‏دانستيم با تو نمي‏جنگيديم و مانع‏ ورود تو به مكه هم نمي‏شديم ، اسم خود و اسم پدرت را بنويس . رسول اكرم‏ فرمود شما مرا چه رسول الله بدانيد و چه ندانيد من رسول الله‏ام . سپس به‏ علي فرمان داد كه بنويس : " اين پيماني است كه ميان محمد بن عبدالله و مردم قريش منعقد مي‏شود " . اينجا بود كه مسلمانان سخت برآشفتند ، و هم از اين به بعد است كه‏ نقلهاي تاريخي در بعضي خصوصيات با هم اختلاف دارد . از سيره ابن هشام و صحيح بخاري " باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع‏ اهل الحرب " (ج / 3 ص . 242) برمي‏آيد كه اين اعتراض قبل از نوشتن كلمه " رسول‏ الله " صورت گرفت و همان وقت رسول اكرم موافقت فرمود كه به جاي " " محمد رسول الله " ، " محمد بن عبدالله " " نوشته‏ شود . ولي از بيشتر نقلها برمي‏آيد كه اين اعتراض وقتي صورت گرفت كه‏ علي ( ع ) اين كلمه را نوشته بود و پيغمبر از علي ( ع ) خواست كه اين‏ كلمه را محو كند و علي از اينكه با دست خود آن كلمه مبارك را محو كند معذرت خواست . در اينجا باز نقلها مختلف مي‏شود : روايات شيعه اتفاق دارند كه پس از امتناع علي ( ع ) از اينكه به دست خود اين كلمه مبارك را محو كند ، پيغمبر خود محو كرد و سپس علي ( ع ) نوشت " " محمد بن عبدالله " " . در بعضي از اين روايات و همچنين در بعضي از روايات اهل سنت تصريح دارد كه پيغمبر از علي ( ع ) خواست كه كلمه را نشان دهد و گفت دست مرا روي‏ كلمه بگذار تا خودم محو كنم . علي ( ع ) چنين كرد . پيغمبر خودش با دست‏ خود كلمه " " رسول الله " " را محو كرد و آنگاه علي ( ع ) به جاي آن‏ نوشت " " بن عبدالله " " . پس نويسنده علي ( ع ) بوده نه پيغمبر ، بلكه طبق اين نقلها كه هم از طريق شيعه است و هم از طريق اهل سنت ، پيغمبر اكرم نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است . در كتاب قصص قرآن ابوبكر عتيق نيشابوري سورآبادي كه برگرفته‏اي است‏ از تفسير وي بر قرآن و در قرن پنجم تأليف يافته و به زبان پارسي است ، جريان حديبيه را نقل مي‏كند تا آنجا كه سهيل بن عمرو نماينده قريش به‏ كلمه " " رسول الله " " اعتراض كرد . مي‏گويد : " گفت ( سهيل بن عمرو ) چنين نبيس : " هذا ما صالح عليه محمد بن‏ عبدالله سهيل بن عمرو " . رسول صلي الله عليه گفت مر علي را كه رسول‏ الله بمحاي . علي را از دل بر نيامد كه رسول الله بمحودي . هر چند كه رسول مي‏گفت ، علي مي‏پيچيد . رسول صلي الله عليه گفت‏ : انگشت من بر آن نه تا من بمحايم ، زانكه رسول صلي الله عليه امي بود نبشته ندانستي . علي انگشت رسول بر آن نهاد . رسول الله صلي الله عليه‏ بمحود ، تا چنانكه مراد سهيل بود نبشت " . يعقوبي نيز در تاريخ خود مي‏نويسد : پيغمبر به علي امر كرد كه به جاي " " رسول الله " " بن عبدالله " " بنويسد . در صحيح مسلم نيز پس از آنكه مي‏نويسد علي از محو كردن امتناع كرد ، مي‏نويسد : " پيغمبر اكرم فرمود ) " " فارني مكانها " فاراه مكانها فمحاها و كتب ابن عبدالله " . به علي گفت جاي كلمه را به من نشان بده ، علي نشان‏ داد . پيامبر محو كرد و نوشت " محمد بن عبدالله " " (صحيح مسلم ، ج / 5 ص . 174) . در اين روايت از طرفي مي‏نويسد پيغمبر در محو كردن از علي كمك خواست‏ ، از طرف ديگر مي‏نويسد پيغمبر محو كرد و نوشت . ممكن است در ابتدا به‏ نظر برسد كه پس از محو ، خود پيغمبر اكرم نوشت ، ولي مسلما مقصود ناقل‏ حديث اين است كه علي نوشت ، زيرا در متن خود حديث آمده است كه‏ پيغمبر براي محو از علي كمك خواست . از تاريخ طبري و كامل ابن اثير و از روايت ديگر بخاري در باب الشروط تقريبا به صراحت استفاده مي‏شود كه كلمه دوم را خود پيغمبر به خط خود نوشت ، زيرا نوشته‏اند " فاخذه رسول الله و كتب " يعني پيغمبر از علي گرفت و خود نوشت . در عبارت طبري و ابن اثير يك‏ جمله اضافه دارد به اين ترتيب : " " فأخذه رسول الله و ليس يحسن ان يكتب فكتب " . رسول خدا از علي‏ گرفت و در حالي كه نوشتن را نمي‏دانست ، نوشت " . روايت طبري و ابن اثير تأييد مي‏كند كه رسول خدا نمي‏نوشته است و در حديبيه به طور استثنائي نوشته است . اين روايت شايد نظر كساني را تأييد كند كه مي‏گويند پيغمبر به تعليم‏ الهي اگر مي‏خواست بنويسد مي‏توانست بنويسد ولي نمي‏نوشت ، همچنانكه‏ پيغمبر هرگز شعر نسرود و حتي شعر ديگري را نيز قرائت نكرد . احيانا اگر تك بيتي از ديگري مي‏خواست بخواند ، آن را " حل " مي‏كرد ، يعني كلمات‏ را مقدم و مؤخر و يا در الفاظ شعر كم و زياد مي‏كرد كه از صورت شعري خارج‏ شود ، زيرا خداوند شعر را شايسته مقام او نمي‏دانست : " و ما علمناه‏ الشعر و ما ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين "( يس / . 69) . به طوري كه ملاحظه مي‏شود نقلها در جريان حديبيه يكنواخت نيست ، و هر چند از بعضي نقلها استفاده مي‏شود كه در آن جريان ، كلمه " بن عبدالله " را كه به منزله جزئي از امضاي آن حضرت شمرده مي‏شود به دست خود نوشته‏ است ، ولي همان نقلها تأييد مي‏كند كه جنبه استثنائي داشته است . در اسد الغابه ذيل احوال تميم بن جراشه ثقفي داستاني از او نقل مي‏كند كه به صراحت مي‏فهماند پيغمبر اكرم حتي در دوره رسالت نه‏ مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است ، مي‏گويد : " من و گروهي از ثقيف بر پيغمبر وارد شديم و اسلام اختيار كرديم . از او خواستيم قراردادي با ما امضا كند و شروط ما را بپذيرد . پيغمبر اكرم‏ فرمود هر چه مي‏خواهيد بنويسيد ، بياوريد ببينم . ما مي‏خواستيم شرط كنيم‏ كه ربا و زنا را به ما اجازه دهد . چون خودمان نمي‏توانستيم بنويسيم به‏ علي بن ابي طالب مراجعه كرديم . علي چون ديد ما چنين شرطي داريم از نوشتن امتناع كرد . از خالد بن سعيد بن العاص تقاضا كرديم . علي به او گفت مي‏داني از تو مي‏خواهند كه چه بنويسي ؟ او گفت من چكار دارم ؟ هر چه‏ آنها گفتند من مي‏نويسم ، بعد كه نزد پيغمبر بردند خودش مي‏داند چه كند . خالد آن را نوشت و نزد پيغمبر برديم . پيغمبر به يك نفر دستور داد آن‏ را بخواند . همينكه به " ربا " رسيد گفت دست مرا روي كلمه ربا بگذار . او دست پيغمبر را روي آن كلمه گذاشت و پيغمبر با دست خود آن را محو كرد و اين آيه قرآن را خواند : " " يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربا " " (بقره / . 278) . شنيدن اين آيه به روح ما ايمان و اطمينان بخشيد . قبول كرديم ربا نخوريم . آن شخص كه نامه را مي‏خواند ادامه داد ، به موضوع " زنا " رسيد . باز پيغمبر دست خويش را روي آن‏ كلمه گذاشت و خواند " " و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة ". . . " (اسراء / . 32) (اسد الغابة ، ج / 1 ص . 216) .

 

ادعاي عجيب

عجيب اين است كه طبق آنچه چهار سال پيش بعضي از مجلات و نشريات‏ ايران نوشتند (مجله روشنفكر شماره هشتم مهرماه و شماره پانزدهم مهرماه 1344 و نشريه كانون سر دفتران شماره آبان ماه ، 1344 نقل از نشريه آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344) يكي از دانشمندان مسلمان هند به نام دكتر سيد عبداللطيف كه اهل حيدر آباد هند است و رياست انستيتوي مطالعات فرهنگي‏ درباره هند و شرق نزديك ، و همچنين رياست آكادمي مطالعات اسلامي‏ حيدرآباد را به عهده دارد ، در يكي از كنفرانسهاي اسلامي هند سخنراني‏ مبسوطي در اين زمينه كرده و به زبان انگليسي منتشر كرده و مدعي شده كه‏ رسول خدا حتي قبل از دوره رسالت مي‏خوانده و مي‏نوشته است ! انتشار گفته‏هاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف هيجان خاصي در ميان خوانندگان‏ ايراني ايجاد كرد و مراجعات و پرسشهاي زيادي همان وقت از مقامات‏ مربوطه در اين باره مي‏شد.

اينجانب همان وقت يك سخنراني كوتاهي براي دانش آموزان در اين زمينه ايراد كرد . از نظر علاقه‏اي كه همان وقت در عموم احساس مي‏شد و هم از نظر اينكه در سخنان آقاي دكتر سيد عبداللطيف چيزهايي هست كه از يك محقق بعيد است ، ما سخنان ايشان را نقل و نقد مي‏كنيم . ايشان مدعي شده‏اند كه : . 1 علت اينكه گفته شده رسول اكرم نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است ، فقط اشتباهي است كه مفسران در تفسير كلمه " امي " كرده‏اند . اين كلمه‏ در سوره اعراف در آيه 156 و 157 در وصف رسول اكرم آمده است . در آيه‏ 156 مي‏فرمايد : " الذين يتبعون الرسول النبي الامي ". آناني كه فرستاده‏اي را كه پيامبري امي است ، پيروي مي‏كنند . در آيه 157 مي‏فرمايد : " فامنوا بالله و رسوله النبي الامي ". به خدا و فرستاده‏اش پيامبر امي ايمان بياوريد . ايشان مي‏گويند مفسران پنداشته‏اند كه معني " امي " درس ناخوانده است‏ ، در صورتي كه معني " امي " اين نيست . . 2 در قرآن آيات ديگري هست كه به صراحت مي‏فهماند رسول خدا ، هم‏ مي‏خوانده و هم مي‏نوشته است . . 3 برخي از احاديث معتبر و نقلهاي تاريخي به صراحت خواندن و نوشتن‏ رسول خدا را ثبت كرده است . اينهاست خلاصه ادعاي مشار اليه . ما به ترتيب اين سه قسمت را بحث و انتقاد مي‏كنيم .

 

آيا منشأ اعتقاد به درس ناخواندگي پيغمبر تفسير كلمه " امي " بوده است ؟

ادعاي اين دانشمند كه مي‏گويد منشأ اعتقاد مسلمانان به درس ناخواندگي‏ پيغمبر فقط تفسير كلمه " امي " بوده است بي اساس است ، زيرا : اولا ، تاريخ عرب و مكه مقارن ظهور اسلام گواه قاطع بر درس ناخواندگي‏ پيغمبر است . قبلا توضيح داده‏ايم كه وضع خواندن و نوشتن در محيط حجاز ، مقارن ظهور اسلام ، آنچنان محدود بوده است كه نام فرد فرد كساني كه با اين صنعت آشنا بودند به واسطه كثرت اشتهار در متون تواريخ ثبت شده‏ است و احدي پيغمبر را جزء آنان به شمار نياورده است . فرضا در قرآن‏ اشاره و يا تصريحي به اين مطلب نمي‏بود ، مسلمين مجبور بودند به حكم‏ تاريخ قطعي قبول كنند كه پيغمبرشان درس ناخوانده بوده است . ثانيا ، در خود قرآن آيه ديگري هست كه از آيات سوره اعراف كه در آنها كلمه " امي " به كار رفته است صراحت كمتري ندارد . مفسران اسلامي‏ در مفهوم كلمه امي كه در آيات سوره اعراف هست كم و بيش اختلاف نظر دارند ، ولي در مفهوم اين آيه از نظر دلالت بر درس ناخواندگي پيغمبر اكرم هيچ گونه اختلاف نظر ندارند . آن آيه اين است : وما كنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذا لارتاب‏ المبطلون (عنكبوت / . 48) . تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته‏اي را نمي‏خواندي و با دست راست خود ( كه وسيله نوشتن است ) نمي‏نوشتي . و اگر قبلا مي‏خواندي و مي‏نوشتي ، ياوه‏ گويان شك و تهمت به وجود مي‏آوردند .

اين آيه صراحت دارد كه پيغمبر قبل از رسالت نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته‏ است . مفسران اسلامي عموما اين آيه را همين طور تفسير كرده‏اند . اما مشاراليه مدعي است كه در تفسير اين آيه نيز اشتباه شده است ، مدعي است‏ كلمه " كتاب " در اين آيه اشاره به كتابهاي مقدس است از قبيل تورات‏ و انجيل ، مدعي است اين آيه مي‏گويد تو قبل از نزول قرآن با هيچ كتاب‏ مقدسي آشنا نبودي ، زيرا اين كتابها به زبان عربي نبود ، و اگر آن كتابها را كه به زبان غير عربي است خوانده بودي مورد شك و تهمت ياوه گويان‏ واقع مي‏شدي . اين ادعا صحيح نيست . " كتاب " در لغت عربي ، بر خلاف مفهوم رايج‏ امروز اين كلمه در زبان فارسي ، به معني مطلق نوشته است ، خواه نامه‏ باشد يا دفتر ، مقدس و آسماني باشد يا غير مقدس و غير آسماني . در قرآن‏ كريم اين كلمه مكرر استعمال شده است : گاهي در مورد نامه‏اي كه ميان دو نفر مبادله مي‏شود به كار رفته است ، مانند آنچه درباره ملكه سبا آمده است : يا ايها الملاء اني القي الي كتاب كريم انه من سليمان  (نمل / . 29) . اي بزرگان ! نامه‏اي گرامي به من رسيده است . نامه از سليمان است . و گاهي در مورد قراردادي كه به عنوان سند ميان دو نفر مبادله مي‏شود استعمال شده است : " والذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم " (نور / . 33) . بردگاني كه مايل‏اند طبق يك قرارداد ، خود را آزاد كنند ، تقاضاي آنان‏ را بپذيريد و با آنها قرارداد مبادله كنيد . و گاهي در مورد الواح غيبي و حقايق ملكوتي كه حكايت علمي از حوادث‏ جهان دارند به كار رفته است : " و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين "( انعام / . 59) . هيچ تر و يا خشكي نيست مگر آنكه در نوشته‏اي روشن مضبوط است . در قرآن كريم تنها در مواردي كه كلمه " اهل " به اين كلمه اضافه شده‏ و " اهل الكتاب " گفته شده است ، اصطلاح خاصي منظور شده است . اهل كتاب يعني پيروان يكي از كتب آسماني . در سوره نساء آيه 153 چنين مي‏فرمايد : " يسلك اهل الكتاب أن تنزل عليهم كتابا من السماء ". پيروان كتاب آسماني ، از تو مي‏خواهند كه از آسمان نامه‏اي بر آنها فرود آوري . در اين آيه اين كلمه دو نوبت ذكر شده است : يك نوبت با كلمه اهل و يك نوبت تنها . آنجا كه كلمه اهل به اين كلمه اضافه شده است مقصود كتاب آسماني است ، و آنجا كه تنها ذكر شده يك نامه ساده است . بعلاوه ، جمله " " و لا تخطه بيمينك "" خود قرينه است كه مقصود اين‏ است : " تو نه مي‏خواندي و نه مي‏نوشتي ، و اگر خواندن و نوشتن مي‏دانستي‏ تو را متهم مي‏كردند كه از جاي ديگر گرفته و نوشته‏اي اما چون تو نه خواندن‏ مي‏دانستي و نه نوشتن ، پس جايي براي اين تهمت نيست " . اما اگر مقصود اين باشد كه تو كتابهاي مقدس را چون به زبان ديگر است‏ نخوانده‏اي ، معني آيه اين خواهد بود : " تو قبلا به زبانهاي ديگر نمي‏خواندي و به آن زبانها نمي‏نوشتي " و البته معني درستي نيست ، زيرا تنها خواندن آن كتابها با آن زبانها كافي بود براي تهمت . لازم نبود كه‏ حتما با آن زبانها بتواند بنويسد ، همين قدر كه با آن زبانها مي‏خواند ، ولو با زبان خودش مي‏نوشت ، كافي بود كه مورد تهمت قرار گيرد . آري ، در اينجا نكته‏اي هست كه ممكن است مؤيد نظر آقاي دكتر سيد عبداللطيف باشد ، هر چند خود وي متذكر اين نكته نشده است ، هيچيك از مفسران نيز به آن توجه نكرده‏اند .

در اين آيه كريمه كلمه " " تتلوا "" به كار رفته است كه از ماده " تلاوت " است . تلاوت همچنانكه راغب در مفردات گفته ، اختصاص دارد به‏ قرائت آيات مقدس ، بر خلاف كلمه " قرائت " كه اعم است . پس هر چند كلمه " كتاب " اعم است از كتاب مقدس و غير مقدس ، اما كلمه " " تتلوا "" اختصاص دارد به قرائت آيات مقدس . ولي ظاهرا علت اينكه در اينجا كلمه " " تتلوا "" به كار رفته است‏ اين است كه مورد بحث ، قرآن است و از لحاظ " مشاكله " كه جزء صنايع‏ بديعيه است در مورد قرائت ساير چيزها نيز اين كلمه به كار رفته است ، مثل اين است كه چنين گفته باشد : " تو اكنون قرآن تلاوت مي‏كني ، ولي‏ قبل از قرآن هيچ نوشته‏اي را تلاوت نمي‏كردي " . آيه ديگري كه مشعر بر درس ناخواندگي رسول اكرم است آيه 52 از سوره‏ شوري است : " وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ". ما قرآن را كه روح و حيات است ، از " امر " خود بر تو وحي كرديم . تو قبلا نمي‏دانستي نوشته چيست ، ايمان چيست . اين آيه مي‏گويد تو قبل از نزول وحي با كتاب و نوشته آشنا نبودي . آقاي‏ دكتر سيد عبداللطيف از اين آيه ذكري به ميان نياورده است . ممكن است‏ بگويد مقصود از كلمه " كتاب " در اين آيه نيز متون مقدس است كه به‏ زبان غير عربي بوده است . جواب همان است كه در آيه پيش گفتيم .

مفسران اسلامي به دليلي كه بر ما روشن نيست گفته‏اند مقصود از كتاب ، خصوص قرآن است . بنابراين تفسير اين آيه از مورد استدلال خارج است . ثالثا ، مفسران اسلامي هرگز در مفهوم كلمه امي وحدت نظر نداشته‏اند ، در صورتي كه درباره درس ناخواندگي و آشنا نبودن رسول اكرم قبل از رسالت با خواندن و نوشتن ، همواره وحدت نظر ميان همه مفسران بلكه ميان جميع علماي‏ اسلام وجود داشته است ، و اين خود دليل قاطعي است كه منشأ اعتقاد مسلمين‏ به درس ناخواندگي رسول اكرم تفسير كلمه " امي " نبوده است . اما مفهوم كلمه " امي " :

 

مفهوم كلمه امي

مفسران اسلامي كلمه امي را سه جور تفسير كرده‏اند : . 1 درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته اكثريت طرفدار اين نظرند و يا لااقل اين نظر را ترجيح مي‏دهند . طرفداران اين نظر گفته‏اند اين كلمه منسوب به " ام " است كه به معني‏ مادر است . امي يعني كسي كه به حالت مادرزادي از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشته‏ها و معلومات بشري باقي مانده است ، و يا منسوب به " امت " است ، يعني كسي كه به عادت اكثريت مردم است ، زيرا اكثريت توده ، خط و نوشتن نمي‏دانستند و عده كمي مي‏دانستند ، همچنانكه " عامي " نيز يعني‏ كسي كه مانند عامه مردم است و جاهل است (مفردات راغب ، ذيل كلمه " ام " و مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره .) . بعضي گفته‏اند يكي از معاني كلمه " امت " خلقت است و " امي " يعني كسي كه بر خلقت و حالت اوليه كه بي‏سوادي‏ است باقي است و به شعري از " اعشي " استناد شده است (مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره) ، و به هر حال ، چه مشتق از " ام " باشد و چه از ( امت " ، و " امت " به هر معني باشد ، معني اين كلمه درس ناخوانده است . . 2 اهل ام القري طرفداران اين نظر اين كلمه را منسوب به " ام القري " يعني مكه‏ دانسته‏اند . در سوره انعام آيه 93 از مكه به " " ام القري "" تعبير شده است : " و لتنذر ام القري و من حولها ". براي اينكه تو به مكه و آنان كه در اطراف مكه هستند اعلام خطر كني . اين احتمال نيز از قديم الايام در كتب تفسير آمده است (مجمع البيان ، ذيل آيه 75 آل عمران و آيه 156 اعراف ، و تفسير امام فخر رازي ، ذيل آيه 75 از سوره اعراف) و در چندين حديث از احاديث شيعه اين احتمال تأييد شده است ، هر چند خود اين‏ حديثها معتبر شناخته نشده است و گفته شده و ريشه اسرائيلي دارد (مجله آستان قدس ، شماره . 2) . اين احتمال به ادله‏اي رد شده است (مجله آستان قدس ، شماره . 2) : يكي اينكه كلمه " ام القري " اسم خاص نيست و بر مكه به عنوان يك صفت عام نه يك اسم خاص اطلاق شده است . ام القري يعني‏ مركز قريه‏ها . هر نقطه‏اي كه مركز قريه‏هايي باشد ام القري خوانده مي‏شود . از آيه ديگر از قرآن كه در سوره قصص آيه 59 آمده است معلوم مي‏شود كه‏ اين كلمه عنوان وصفي دارد نه اسمي : " و ما كان ربك مهلك القري حتي يبعث في امها رسولا . " پروردگار تو چنين نيست كه مردم قريه‏هايي را هلاك كند مگر آنكه قبلا پيامبري در مركز آن قريه‏ها بفرستد و حجت را بر آنها تمام كند . معلوم مي‏شود در زبان قرآن هر نقطه‏اي كه مركز يك منطقه باشد ام القراي‏ آن منطقه است (در يكي از رواياتي كه وارد شده كلمه " امي " منسوب به ام القري‏ يعني مكه است تأييد شده كه اين كلمه وصف عام است نه اسم خاص ، زيرا مي‏گويد : " و انما سمي الامي لانه كان من اهل مكة و مكة من امهات القري‏  يعني پيغمبر از آن جهت امي خوانده شده است كه از اهل مكه است و مكه‏ يكي از ام القري‏هاست .) . ديگر اينكه اين كلمه در قرآن به كساني اطلاق شده است كه مكي نبوده‏اند . در سوره آل عمران آيه 20 مي‏فرمايد : " و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين‏ء اسلمتم . " بگو به اهل كتاب و به اميين ( اعراب غير يهودي و نصراني ) آيا تسليم‏ خدا شديد ؟ پس معلوم مي‏شود در عرف آن روز و در زمان قرآن به همه اعرابي كه پيرو يك كتاب آسماني نبودند ،  اميين " گفته مي‏شده است . بالاتر اينكه اين كلمه حتي به عوام يهود كه سواد و معلوماتي نداشتند با اينكه اهل كتاب شمرده مي‏شدند نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سوره بقره‏ آيه 78 مي‏فرمايد : " و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الا أماني ". بعضي از فرزندان اسرائيل امي هستند ، از كتاب خود اطلاعي ندارند مگر يك سلسله خيالات و اوهام . بديهي است يهودياني كه قرآن آنان را " امي " خوانده است ، اهل مكه‏ نبوده‏اند ، غالبا ساكن مدينه و اطراف مدينه بوده‏اند . سوم اينكه اگر كلمه‏اي منسوب به ام القري باشد طبق قاعده ادبي بايد به‏ جاي " امي " ، " قروي " گفته شود ، زيرا طبق قاعده باب نسبت در علم‏ صرف ، در نسبت به مضاف و مضاف اليه ، خاصه آنجا كه مضاف ، كلمه " اب " يا " ام " يا " ابن " يا " بنت " باشد به مضاف اليه نسبت‏ داده مي‏شود نه به مضاف . چنانكه در نسبت به ابوطالب ، ابوحنيفه ، بني‏ تميم طالبي ، حنفي ، تميمي گفته مي‏شود . . 3 مشركين عرب كه تابع كتاب آسماني نبودند اين نظريه نيز از قديم الايام ميان مفسران وجود داشته است . در مجمع‏ البيان ذيل آيه 21 سوره آل عمران كه " " اميين "" در مقابل اهل كتاب‏ قرار گرفته است ( " و قل للذين اوتوا الكتاب والاميين ") ، اين نظر را به صحابي و مفسر بزرگ عبدالله بن عباس نسبت مي‏دهد و در ذيل آيه 78 از سوره بقره از ابوعبيده نقل مي‏كند ، و از ذيل آيه 75 آل عمران بر مي‏آيد كه‏ خود طبرسي همين معني را در مفهوم آن آيه انتخاب كرده است .

زمخشري در كشاف نيز اين آيه و آيه 75 آل عمران را همين طور تفسير كرده است . فخر رازي اين احتمال را در ذيل آيه 78 بقره و آيه 20 آل عمران نقل مي‏كند . ولي حقيقت اين است كه اين معني ، يك معني جداگانه غير از معني اول‏ نيست ، يعني چنين نيست كه هر مردمي كه پيرو يك كتاب آسماني نباشند به‏ آنها " امي " گفته شود هر چند آن مردم تحصيل كرده و با سواد باشند . اين كلمه به مشركين عرب از آن جهت اطلاق شده است كه مردمي بي سواد بوده‏اند . آنچه مناط استعمال اين كلمه درباره مشركين عرب است نا آشنايي‏ آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پيروي نكردن آنها از يكي از كتب آسماني‏ . لهذا آنجا كه اين كلمه به صورت جمع آمده و به مشركين عرب اطلاق شده‏ است اين احتمال ذكر شده ، اما آنجا كه مفرد آمده است و بر رسول اكرم‏ اطلاق شده است احدي از مفسران نگفته كه مقصود اين است كه آن حضرت پيرو يكي از كتابهاي آسماني نبوده است . در آنجا بيش از دو احتمال به ميان‏ نيامده است : يكي نا آشنا بودن آن حضرت با خط ، ديگر اهل مكه بودن ، و چون احتمال دوم به ادله قاطعي كه گفتيم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت امي خوانده شده است كه درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است . در اينجا احتمال چهارم در مفهوم اين كلمه داده مي‏شود و آن اين است كه‏ اين كلمه به معني ناآشنايي با متون كتابهاي مقدس باشد . اين احتمال به‏ معني ناآشنايي با متون كتابهاي مقدس باشد . اين احتمال همان است كه‏ آقاي دكتر سيد عبداللطيف از پيش خود اختراع كرده و احيانا آن را با معني سومي كه ذكر كرديم و از مفسران قديم نقل كرديم ، خلط كرده است . مشاراليه مي‏گويد : كلمات  امي " و " اميون " در قرآن در چند جاي مختلف به كار رفته است ، اما هميشه و همه جا فقط يكي معني از آن مستفاد مي‏شود . كلمه‏ امي در لغت اصلا به معني كودك نوزادي است كه از بطن مادر متولد مي‏شود و با اشاره به همين حالت حيات و زندگي است كه كلمه امي را با معني ضمن‏ آن به معني كسي كه نمي‏تواند بخواند و بنويسد تعبير كرده‏اند . كلمه امي‏ همچنين به معني كسي است كه در " ام القري " زندگي مي‏كرده است . ام‏ القري يعني مادر شهرها ، شهر پايتخت و عمده ، و اين صفتي بود كه اعراب‏ زمان پيغمبر براي شهر مكه قائل بودند . بنابراين كسي كه اهل مكه بود امي‏ نيز ناميده مي‏شد . يك مورد استعمال ديگر كلمه امي براي كسي است كه با متنهاي قديم سامي‏ آشنايي نداشته است . و از پيروان ديانت يهود يا دين مسيح كه در قرآن به‏ عنوان " " اهل "الكتاب " ناميده شده‏اند ، نبوده است . در قرآن كلمه‏ " " اميون "" براي اعراب پيش از اسلام كه كتاب مقدسي نداشته‏اند و پيرو تورات و انجيل هم نبوده‏اند ، به كار رفته است و در مقابل كلمه " " اهل الكتاب "" قرار مي‏گرفته است . در حالي كه براي كلمه امي اينهمه معاني مختلف وجود دارد معلوم نيست‏ چرا مفسران و مترجمان قرآن ، چه مسلمان و چه غير مسلمان ، فقط معني‏ ابتدايي يعني نوزاد چشم و گوش بسته را گرفته‏اند و آن را به بي سواد و جاهل تعبير كرده‏اند و در نتيجه اهل مكه پيش از اسلام را نيز اميون يا گروهي بي سواد معرفي كرده‏اند ؟ ! " (نشريه كانون سر دفتران ، شماره آبان ماه 1344 ، نقل از نشريه‏ آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344)

اولا ، از قديمترين ايام ، مفسران اسلامي كلمه امي و اميون را سه جور تفسير كرده‏اند و لااقل احتمالات سه گانه‏اي درباره آن ذكر كرده‏اند . مفسران‏ اسلامي بر خلاف ادعاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف فقط به يك معني نچسبيده‏اند . ثانيا ، هيچ كس نگفته است كه كلمه امي به معني نوزاد چشم و گوش بسته‏ است كه معني ضمني آن كسي باشد كه نمي‏تواند بخواند و بنويسد . اين كلمه‏ اساسا در مورد نوزاد به كار نمي‏رود ، در مورد بزرگسالي به كار مي‏رود كه‏ از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتي است كه از مادر زاده شده است ، به‏ اصطلاح علماي منطق مفهوم " عدم و ملكه " دارد . منطقيين اسلامي همواره‏ اين كلمه را به عنوان يكي از مثالهاي عدم و ملكه در كتب منطق ذكر مي‏كرده‏اند . ثالثا ، اينكه مي‏گويد يكي از معاني اين كلمه اين بوده كه با متنهاي‏ قديم سامي آشنايي نداشته باشد ، صحيح نيست . آنچه از اقوال قدماي مفسرين‏ و اهل لغت استفاده مي‏شود اين است كه اين كلمه در حالت جمع ( اميين ) به مشركين عرب گفته مي‏شده است در مقابل اهل كتاب ، به اين علت كه‏ غالبا مشركين عرب بي سواد بودند ، و ظاهرا اين عنوان تحقير آميز را يهوديان و مسيحيان به آنها داده بودند . ممكن نيست مردمي فقط به خاطر اينكه با زبان و كتاب مخصوصي آشنايي‏ ندارند ولي به زبان خودشان بخوانند و بنويسند به آنها " اميين " گفته‏ شود ، زيرا به هر حال ريشه اين كلمه بنابراين تفسير نيز كلمه " ام " يا " امت " است و مفهوم باقي بودن به حالت اولي و مادرزادي را مي‏رساند. و اما علت اينكه اين كلمه از ريشه ام القري شناخته نشده است با اينكه‏ به صورت احتمال همواره آن را ذكر مي‏كرده‏اند ، اشكالات فراواني است كه در اين معني وجود داشته است و قبلا بيان شد . پس تعجب اين دانشمند هندي بيجاست . مؤيد اين مدعا اين است كه در برخي استعمالات ديگر اين كلمه كه در روايات يا تواريخ ضبط شده است مفهومي جز " درس ناخوانده " ندارد . در بحار الانوار جلد 16 چاپ جديد صفحه 119 مي‏نويسد از خود پيغمبر اكرم‏ روايت شده است : " نحن امة امية لا نقرء و لا نكتب " . ما قومي امي هستيم كه نه مي‏خوانيم و نه مي‏نويسيم . ابن خلكان در جلد 4 تاريخ خود ذيل احوال محمد بن عبدالملك معروف به‏ " ابن الزيات " وزير معتصم و متوكل مي‏نويسد : " وي قبلا جزء دبيران معتصم خليفه عباسي بود و وزارت را احمد بن شاذي‏ بصري به عهده داشت . روزي نامه‏اي براي معتصم رسيد و وزير آن نامه را براي خليفه قرائت كرد . در آن نامه كلمه " كلاء " آمده بود . معتصم كه‏ از معلومات بهره‏اي نداشت از وزير پرسيد : كلاء چيست ؟ وزير هم‏ نمي‏دانست . معتصم گفت : " خليفة امي و وزير عامي " يعني خليفه‏اي درس‏ نخوانده و وزيري جاهل . آنگاه گفت بگوييد يكي از دبيران بيايد . ابن‏ الزيات حاضر بود و آمد . اين كلمه را با چند كلمه ديگر كه قريب المعني‏ بودند معني كرد و تفاوت آنها را گفت . همين امر مقدمه وزارت ابن‏ الزيات شد " . معتصم كه به لغت عامه سخن مي‏گفته است ، از كلمه " امي " ، درس‏ ناخوانده قصد كرده است . نظامي مي‏گويد :

احمد مرسل كه خرد خاك اوست

هر دو جهان بسته فتراك اوست

امي گويا به زبان فصيح

از الف آدم و ميم مسيح

همچو الف راست به عهد وفا

اول و آخر شده بر انبيا

 

آيا از قرآن استفاده مي‏شود كه رسول اكرم مي‏خوانده و مي‏نوشته است ؟

آقاي دكتر سيد عبداللطيف مدعي است از بعضي از آيات قرآن صراحتا مي‏توان فهميد كه آن حضرت ، هم مي‏خوانده و هم مي‏نوشته است ، از آن جمله‏ آيه 163 از سوره آل عمران است : " لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم‏ آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال‏ مبين ". خداوند بر مؤمنان منت نهاد آنگاه كه پيغمبري در ميان آنها برانگيخت‏ كه آيات خدا را بر آنها تلاوت مي‏كند و آنها را پاكيزه مي‏گرداند و به‏ آنها كتاب و حكمت مي‏آموزد ، و همانا آنها پيش از آن در گمراهي آشكار بودند . ايشان مي‏گويند : " بنا بر تصريح قرآن ، نخستين وظيفه پيغمبر آن بود كه قرآن را به‏ پيروانش تعليم دهد و مسلم است كه حداقل شايستگي براي كسي كه بخواهد كتاب يا محتويات كتاب و دانش يك كتاب را به ديگران تعليم دهد ، باز هم مطابق تصريح خود قرآن ، آن است كه‏ بتواند قلم را به كار بندد يا دست كم آنچه را با قلم نوشته شده بخواند " (نشريه كانون سر دفتران ، نقل از نشريه آموزش و پرورش) . اين استدلال ، به نظر عجيب مي‏آيد : اولا ، آنچه مورد اتفاق مسلمين است و مشاراليه مي‏خواهد خلاف آن را ثابت كند اين است كه رسول اكرم قبل از رسالت نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته‏ است . حداكثر اين استدلال اين است كه ايشان در دوره رسالت مي‏خوانده و مي‏نوشته‏اند چنانكه عقيده سيد مرتضي و شعبي و جماعتي ديگر بر اين است . پس مدعاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف اثبات نمي‏شود . ثانيا ، از نظر دوران رسالت نيز اين استدلال ناتمام است . توضيح اينكه‏ در برخي از تعليمات مانند تعليماتي كه به نوآموز مي‏دهند كه خواندن و نوشتن به او بياموزند ، يا در تعليم رياضيات و امثال آن ، احتياج به قلم‏ و كاغذ و رسم و تخته سياه و غيره هست و خود معلم بايد عمل كند تا دانش‏ آموز يا دانشجو ياد بگيرد ، اما تعليم حكمت و اخلاق و حلال و حرام كه كار پيغمبران است نيازي به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه ندارد . مشائين از حكما را از آن جهت " مشائين " گفته‏اند كه معلم در حالي كه‏ راه مي‏رفت و قدم مي‏زد به دانشجويان تعليم مي‏كرد . البته براي شاگردان كه‏ بخواهند ضبط كنند و فراموششان نشود لازم است بنويسند . لذا رسول خدا همواره توصيه مي‏كرد كه سخنانش را ضبط كنند و بنويسند . مي‏فرمود : " " قيدوا العلم " " دانش را دربند كنيد . گفتند : چگونه دربند كنيم ؟ فرمود : بنويسيد (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 151) . مي‏فرمود : " نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها من لم يسمعها " (كافي ، ج / 1 ص . 403) . خداوند خرم كند بنده‏اي را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و به آن كه‏ نشنيده است ابلاغ نمايد . در حديث است كه رسول خدا سه نوبت پشت سر هم فرمود : خدايا ! جانشينان مرا رحمت كن . گفتند : يا رسول الله جانشينان شما كيانند ؟ فرمود : كساني كه بعد از من مي‏آيند و گفته مرا و سنت مرا مي‏گيرند و به‏ مردم ديگر تعليم مي‏كنند (بحارالانوار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 144) . ايضا مي‏فرمود : " من حق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه و ان يعلمه الكتابة و ان يزوجه‏ اذا بلغ " (وسائل الشيعه ، ج / 3 ص . 134) . از حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند ، نوشتن‏ به او بياموزاند ، و وقتي كه بالغ شد همسر برايش انتخاب كند . قرآن كريم در كمال صراحت مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الي أجل مسمي فاكتبوه و ليكتب‏ بينكم كاتب بالعدل (بقره / . 282) . اي اهل ايمان ! هنگامي كه نسبت به يكديگر تعهداتي براي مدت معيني‏ پيدا مي‏كنيد آن را بنويسيد . بايد نويسنده‏اي به درستي و انصاف و عدالت‏ آن را بنويسد . لهذا به دستور خدا و پيامبرش لازم شد مسلمانان به خاطر حفظ آثار ديني‏شان ، و هم براي اداي حقوق فرزندانشان ، و هم براي انتظام دنياشان به‏ صنعت شريف نوشتن و خواندن همت بگمارند . همين جهت سبب شد كه " نهضت قلم " به وجود آيد ، آنچنان نهضتي كه همان مردمي كه افراد باسوادشان انگشت شمار بودند ، آنچنان رو به علم و دانش و خواندن و نوشتن آوردند كه گروهي از آنها در مدينه چند زبان را آموختند و توانستند پيام اسلام را با زبانهاي گوناگون به سراسر جهان ابلاغ نمايند . در تواريخ مي‏خوانيم كه اسراي بدر را پيغمبر با گرفتن فديه آزاد كرد . برخي از آنها كه فقير بودند بدون فديه آزاد شدند و برخي كه تعليم خط مي‏دانستند با آنها قرارداد كرد كه هر كدامشان ده نفر از كودكان مدينه را خط نوشتن بياموزانند و آنگاه آزاد شوند (تاريخ الخميس ديار بكري ، ج / 1 ص 395 والسيره الحلبية ، ج 2أ ص . 204) . آري ، پيغمبر تا اين حد اصرار داشت كه اين صنعت رايج شود و مسلمانان‏ به دانش و آموختن رو آورند ، ولي هيچ يك از اينها ايجاب نمي‏كند كه‏ شخص رسول اكرم نيازي داشته باشد كه براي تعليم وتبليغ مردم از خواندن ونوشتن استفاده كند . معظم له مي‏گويد : " خداوند در اول سوره ، از قلم و نوشتن ياد كرده . آيا اين آيات صريح‏ و روشن دليل نيست كه پيغمبر اسلام خواندن و نوشتن مي‏دانسته و با كتاب و قلم سر و كار داشته ؟ . . . چگونه ممكن است پيغمبر اكرم مردم را به علم‏ و سواد و نوشتن تشويق كند و خودش به خواندن و نوشتن اعتنايي نداشته باشد ، در صورتي كه هميشه در كارها پيشقدم بوده است " (مجله روشنفكر) . اين استدلال نيز عجيب است . البته اين آيات دليل بر اين است كه خداوند كه اين آيات را بر بنده‏اي‏ براي هدايت بندگانش نازل كرده و هم پيغمبر كه اين آيات بر قلب مقدسش‏ فرود آمده ، ارزش خواندن و نوشتن را براي بشر مي‏دانسته‏اند ، اما اين‏ آيات نه دليل بر اين است كه خداوند با خواندن و نوشتن و قلم و كاغذ سر و كار دارد و نه پيغمبر . مي‏گويد : " پيغمبر اكرم در همه دستورها كه مي‏داده پيشقدم بوده ، چگونه‏ اين دستور را داده و خود عمل نكرده است ؟ " درست مثل اين است كه‏ بگوييم پزشك كه نسخه‏اي به بيمار مي‏دهد اول بايد خودش آن نسخه را به كار بندد . بديهي است اگر پزشك بيمار گردد و همان نيازي كه بيماران به دوا پيدا مي‏كنند پيدا كند ، خودش قبل از ديگران نسخه خود را به كار مي‏بندد ، اما اگر بيمار نشد و نياز پيدا نكرد چطور ؟

بايد ببينيم پيغمبر اكرم همان نيازي كه ديگران به خواندن و نوشتن دارند - كه سبب مي‏شود دارا بودن اين صنعت براي آنها كمال ، و فاقد بودن آن‏ نقص باشد - داشت و دستور خويش را به كار نبست ، و يا پيغمبر وضع خاصي‏ دارد كه چنين نيازي ندارد . پيغمبر در عبادت ، فداكاري ، تقوا ، راستي ، درستي ، حسن خلق ، دموكراسي ، تواضع و ساير اخلاق و آداب حسنه پيشقدم بود ، زيرا همه آنها براي او كمال بود و نداشتن آنها نقص بود ، اما موضوع به‏ اصطلاح سواد داشتن از اين قبيل نيست . ارزش فوق العاده سواد داشتن براي افراد بشر از آن جهت است كه وسيله‏ استفاده كردن افراد بشر از معلومات يكديگر است . خطوط ، علامات و رموزي‏ است كه افراد بشر براي تفهيم افكار و مقاصد يكديگر قرارداد كرده‏اند . آشنايي با خطوط وسيله‏اي است براي انتقال معلومات از فردي به فرد ديگر و از قومي به قوم ديگر و از نسلي به نسل ديگر . بشر به اين وسيله معلومات‏ خود را از فنا و نيستي و فراموشي حفظ مي‏كند . سواد داشتن از اين نظر نظير زبان دانستن است . انسان به هر اندازه زبانهاي بيشتري بداند وسيله‏ بيشتري براي كسب معلومات بشرهاي ديگر در اختيار دارد . هيچيك از زبان دانستن و سواد داشتن ، " علم " به معني واقعي نيست ، اما مفتاح و كليد علم هست . علم اين است كه انسان به يك حقيقت و يك‏ قانون كه در متن هستي واقعيت دارد آگاه گردد . علوم طبيعي ، منطق ، رياضيات علم است ، زيرا بشر در اين علوم يك رابطه واقعي و تكويني و علي و معلولي را ميان اشياء خارجي يا ذهني كشف مي‏كند ، اما دانستن لغت‏ ، قواعد زبان و امثال اينها علم نيست ، زيرا ما را به يك رابطه واقعي‏ ميان اشياء آگاه نمي‏كند ، بلكه بر يك سلسله امور قراردادي و اعتباري كه از حد فرض‏ و قرارداد تجاوز نمي‏كند آگاه مي‏سازد . دانستن اين امور مفتاح و كليد علم‏ است نه خود علم . آري ، در زمينه همين امور قراردادي يك جريانات واقعي پيش مي‏آيد از قبيل تطورات لغتها و تركيبات كه نماينده تكامل افكار است و طبق يك‏ قانون طبيعي صورت مي‏گيرد ، و البته اطلاع بر آن قوانين طبيعي جزء فلسفه و علم است ، پس ارزش سواد داشتن ، از نظر اين است كه انسان كليد دانش‏ ديگران را در دست مي‏گيرد . اكنون ببينيم آيا راه كسب دانش منحصر به اين است كه انسان كليد دانش ديگران را در دست داشته باشد و از دانش آنها استفاده كند ؟ آيا پيغمبر بايد از دانش افراد بشر استفاده كند ؟ اگر اينچنين است پس نبوغ‏ و ابتكار كجا رفت ؟ اشراق و الهام كجا رفت ؟ دانش مستقيم از طبيعت‏ كجا رفت ؟ از قضا پست‏ترين انواع دانش آموزي همان است كه از نوشته‏ها و گفته‏هاي‏ ديگران به دست آيد ، چه ، گذشته از آنكه شخصيت خود دانش‏آموز در آن‏ دخالت ندارد ، در نوشته‏هاي بشري اوهام و حقايق به هم آميخته است . دكارت حكيم معروف فرانسوي پس از آنكه يك سلسله مقالات منتشر كرد ، صيت شهرتش همه جا پيچيد و سخنان تازه‏اش مورد تحسين و اعجاب همگان‏ قرار گرفت . يكي از كساني كه مقالات وي را خوانده بود و بدانها اعجاب‏ داشت و مانند دكتر سيد عبداللطيف فكر مي‏كرد ، خيال كرد كه دكارت بر گنجينه‏اي از نسخه‏ها و كتابها دست يافته و معلومات خويش را از آنجا به‏ دست آورده است . به ملاقات وي رفت و از وي تقاضا كرد كتابخانه‏اش را به او ارائه دهد . دكارت او را به محوطه‏اي كه در آنجا جسد گوساله‏اي را تشريح كرده بود راهنمايي كرد و آن گوساله را به او نشان داد و گفت اين‏ است كتابخانه من ! من معلومات خود را از اين كتابها به دست مي‏آورم .

مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي مي‏گفته است : " عجب است كه بعضي افراد عمري را پاي چراغ به خواندن كتابها و نوشته‏هاي انسانهايي مانند خود صرف مي‏كنند ، اما يك شب خود همان چراغ‏ را مطالعه نمي‏كنند . اگر يك شب كتاب را ببندند و چراغ را مطالعه كنند ، معلومات بيشتر و وسيعتري پيدا مي‏كنند " . هيچ كس عالم به دنيا نمي‏آيد . همه مردم اول جاهل و بعد كم و بيش عالم‏ مي‏گردند . و به تعبير صحيح‏تر ، هر كسي جز خدا در ذات خود جاهل است و به‏ موجب نيروها و علل و اسباب ديگري عالم مي‏شود . پس هر كسي نيازمند به‏ معلم ، يعني نيازمند يك قوه و نيرويي است كه الهام بخش او باشد . خداوند درباره رسول اكرم مي‏فرمايد : " ا لم يجدك يتيما فاوي و وجدك ضالا فهدي و وجدك عائلا فاغني "( ضحي / . 8). آيا تو يتيمي نبودي كه خدا به تو پناه داد ؟ گمراه و بي خبر نبودي كه‏ خدا تو را راهنمايي كرد و با خبرت ساخت ؟ تهيدست نبودي كه خداوند تو را بي نياز ساخت ؟

اما سخن در معلم است كه لزوما چي و كي بايد باشد ؟ آيا انسان حتما بايد از بشر ديگر علم بياموزد ، پس حتما لازم است كليد دانش بشرهاي‏ ديگر را كه نامش " سواد داشتن " است در اختيار داشته باشد ؟ آيا انسان را آن پايه نيست كه مبتكر باشد ؟ آيا انسان نمي‏تواند بي نياز از انسانهاي ديگر ، كتاب طبيعت و خلقت را مطالعه كند ؟ آيا انسان را آن‏ مقام و درجه نيست كه با غيب و ملكوت اتصال پيدا كند و خداوند مستقيما معلم و هادي او باشد ؟ قرآن كريم درباره پيغمبر مي‏فرمايد : " و ما ينطق عن الهوي ، ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي "( نجم / 3 - 5) . او از هواي نفس سخن نمي‏گويد ، آنچه مي‏گويد جز وحي كه به او مي‏رسد نيست . آن كه داراي نيروهاي زيادي است او را تعليم داده است . علي ( عليه السلام ) درباره رسول اكرم مي‏فرمايد : " و لقد قرن الله به منذ كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق‏ المكارم و محاسن أخلاق العالم " (نهج البلاغه ، خطبه . 190) . از آن زمان كه كودك بود و تازه از شير گرفته شده بود ، خداوند بزرگترين فرشته خويش را مأمور و مراقب او قرار داده ، آن فرشته او را در راه‏هاي مكرمت مي‏برد و به نيكوترين اخلاق جهان سوق مي‏داد .

آن طرف كه عشق مي‏افزود درد

بوحنيفه و شافعي درسي نكرد

عاشقان را شد مدرس حسن دوست

دفتر و درس و سبقشان روي اوست

خامش‏اند و نعره تكرارشان

مي‏رود تا عرش و تخت يارشان

درسشان آشوب و چرخ و لوله

ني زيادات است و باب و سلسله ("زيادات " و " باب " و " سلسله " نام سه كتاب معروف آن‏ عصر است)

سلسله اين قوم جعد مشكبار

مسأله دور است اما دور يار

هر كه در خلوت به بينش يافت راه

او ز دانشها نجويد دستگاه (مثنوي ، دفتر سوم)

 

عارف از پرتو مي‏راز معاني دانست گوهر هر كس از اين لعل تواني‏ دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند معاني‏ دانست اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي ترسم اين نكته به تحقيق نتاني‏ دانست ابن خلدون در مقدمه معروف خويش فصل " في ان الخط والكتابة من عداد الصنائع الانسانية " بحثي مي‏كند در اطراف اينكه خط از آن نظر كمال است‏ كه زندگي بشر اجتماعي است و افراد به كسب معلومات يكديگر نيازمندند . بعد سير تكاملي خط را در تمدنها ذكر مي‏كند ، آنگاه به پيدايش خط در محيط حجاز اشاره مي‏كند و سپس مي‏گويد : " در صدر اسلام ، خط از جنبه فني مراحل ابتدايي را طي مي‏كرد و خطوط صحابه از لحاظ رسم الخط ، خالي از نقص نبوده است ، ولي بعدها تابعين و اخلاف آنها همان رسم الخط را به عنوان تيمن و تبرك در كتابت‏ قرآن حفظ كردند و از آن تجاوز نكردند با اينكه بعضي از آن رسم الخطها خلاف قاعده بود ، لهذا بعضي كلمات قرآن با رسم الخط خاصي باقي ماند " . آنگاه مي‏گويد : " كمالات فني و عملي از قبيل رسم الخط را كه بستگي دارد به اسباب و وسائل زندگي و جنبه نسبي دارد ، با كمالات مطلق كه فقدان آنها نقص در انسانيت انسان است و نقص واقعي است نبايد اشتباه كرد " . ابن خلدون آنگاه موضوع امي بودن رسول خدا را طرح مي‏كند و خلاصه سخنش‏ اين است : " پيغمبر امي بود . امي بودن براي او كمال بود ، زيرا او علم خويش را از بالا فرا گرفته بود . اما امي بودن براي ما نقص است ، زيرا مساوي‏ است با جاهل بودن ما " (مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهيم حلمي ) ، ص 494 و . 495) . آيه ديگري كه از طرف مشاراليه به آن استناد شده آيه 2 و 3 از سوره " لم يكن " است . مي‏گويد : " بسيار شگفت انگيز است كه مترجمان و مفسران قرآن به اين آيه كه‏ توصيف حضرت محمد ( ص ) مي‏باشد توجه نكرده‏اند كه در آن گفته شده : " " رسول من الله يتلوا صحفا مطهره "" (بينة / . 2) يعني محمد پيغمبر خدا كه صحيفه‏هاي مقدس و مطهر را قرائت مي‏كند . بايد توجه‏ كرد كه در اين آيات گفته نشده است كه پيغمبر صحيفه‏هاي مقدس را از خاطر خود نقل مي‏كند ، بلكه تصريح شده است كه اين صحيفه‏ها را قرائت مي‏كند و از رو مي‏خواند " . پاسخ اين استدلال آنگاه روشن مي‏شود كه مفهوم دو كلمه از كلمات آيه فوق‏ الذكر روشن شود : كلمه " صحيفه " و كلمه " " يتلوا "" . " صحيفه " به معني ورق ( برگ ) است و " صحف " جمع صحيفه است . معني آيه با جمله بعد كه مي‏فرمايد : " " فيها كتب قيمة "" اين است : " پيغمبر برگهاي پاك و منزهي را كه در آنها نوشته‏هايي راست و پايدار هست براي مردم مي‏خواند . " مقصود از اين برگها همان چيزها بود كه آيات قرآن مجيد را بر روي آنها مي‏نوشته‏اند . پس مقصود اين است كه پيغمبر قرآن را بر مردم مي‏خواند . كلمه " " يتلوا "" از ماده تلاوت است . به هيچ مدركي بر نخورده‏ايم‏ كه تلاوت به معني خواندن از رو باشد . آنچه مجموعا از كلمات اهل لغت و از موارد استعمال كلمه " قرائت " و كلمه " تلاوت " فهميده مي‏شود اين‏ است كه هر سخن گفتن ، قرائت يا تلاوت نيست . قرائت و تلاوت در موردي‏ است كه سخني كه خوانده مي‏شود مربوط به يك متن باشد ، خواه آنكه آن متن‏ از رو خوانده شود يا از بر ، مثلا خواندن قرآن ، قرائت و تلاوت است ، خواه از روي مصحف خوانده شود و يا از حفظ ، با يك تفاوت ميان خود اين‏ دو كلمه : تلاوت اختصاص دارد به خواندن متني كه مقدس باشد ، ولي قرائت‏ اعم است از قرائت آيات مقدس و چيز ديگر . مثلا صحيح است گفته شود " گلستان سعدي را قرائت كردم " ، اما صحيح نيست گفته شود " گلستان سعدي‏ را تلاوت كردم . " و در هر حال ، اينكه آن متن از بر خوانده شود يا از رو ، نه در مفهوم‏ قرائت دخالت دارد و نه در مفهوم تلاوت . عليهذا آيه فوق الذكر جز اين‏ نمي‏گويد كه پيغمبر آيات قرآن را كه بر صفحاتي نوشته شده است براي مردم‏ تلاوت مي‏كند . اساسا چه احتياجي هست كه پيغمبر هنگام تلاوت آيات قرآن ، از رو بخواند ؟ قرآن را صدها نفر از مسلمانان حفظ بودند ، آيا خود پيغمبر از حفظ نبود و نيازمند بود از رو بخواند ؟ خداوند حفظ او را خصوصا تضمين‏ كرده بود ( " سنقرئك فلا تنسي ") (اعلي / . 6) . مجموعا معلوم شد كه از آيات قرآن به هيچ وجه استفاده نمي‏شود كه رسول‏ خدا مي‏خوانده و يا مي‏نوشته است ، عكس آن استفاده مي‏شود ، و فرضا استفاده شود كه آن حضرت مي‏خوانده و مي‏نوشته است ، تازه مربوط به دوره‏ رسالت است و حال آنكه مدعاي مشاراليه اين است كه رسول خدا قبل از رسالت مي‏خوانده و مي‏نوشته است .

 

تواريخ و احاديث

آقاي دكتر سيد عبداللطيف مدعي است كه از تواريخ و احاديث نيز مي‏توان‏ استفاده كرد كه رسول خدا ، هم مي‏خوانده و هم مي‏نوشته است . به دو جريان‏ استناد مي‏كند : . 1 مي‏گويد : " بخاري ضمن اخبار و احاديثي كه در كتاب " العلم " ثبت كرده نقل‏ مي‏كند كه يك‏بار پيغمبر نامه‏اي محرمانه به دامادش علي داد و مخصوصا به‏ او گفت باز نكند و نام گيرنده را به خوبي به خاطر بسپارد و نامه را به‏ او برساند . وقتي كه پيغمبر نامه‏اي چنان محرمانه مي‏فرستاد كه حتي علي‏ داماد و شخص مورد اعتماد پيغمبر هم نمي‏بايست آن را بخواند و از آن مطلع‏ شود ، آيا چه كسي جز خود پيغمبر ممكن است چنين نامه‏اي نوشته باشد ؟ " متأسفانه روايتي كه در صحيح بخاري هست (ج / 1 ص . 25) هيچ ذكر نمي‏كند كه حامل‏ نامه علي ( ع ) بوده است ، در صورتي كه مشاراليه مي‏خواهد از اينكه‏ پيغمبر مضمون نامه را حتي از علي پنهان داشته است استفاده كند كه خود پيغمبر نامه را نوشته است .

در صحيح بخاري باب " العلم " مي‏گويد پيغمبر جمعي را فرستاد و به‏ امير آنها نامه‏اي داد و گفت پيش از آنكه به فلان نقطه برسي نامه را باز نكن . هيچ نمي‏گويد كه امير آنها علي بود . و از مضمون روايت معلوم است‏ كه كسي كه بايد نامه را باز كند خود حامل نامه بوده است نه شخص سومي كه‏ آقاي دكتر سيد عبداللطيف پنداشته است . آنچه بخاري در اينجا آورده مربوط است به داستان " بطن نخله " كه در كتب سير و تواريخ مضبوط است . سيره ابن هشام (ج / 1 ص . 601) تحت عنوان " سرية عبدالله بن جحش " و همچنين‏ بحار الانوار (ج 6 ، باب 38 ( چاپ قديم سربي تهران ) ، ص . 575) عين روايت را نقل مي‏كند كه حامل نامه ، عبدالله بن‏ جحش بوده است . مي‏گويند پيغمبر به او فرمود پس از دو روز قطع مسافت ، آن را باز كن و به آنچه نوشته شده است عمل كن . عبدالله بن جحش بعد از دو روز قطع مسافت نامه را باز كرد و فرمان رسول خدا را اجرا كرد . مغازي واقدي تصريح مي‏كند كه نويسنده نامه ابي بن كعب بوده است نه خود پيغمبر اكرم . مي‏گويد : " عبدالله بن جحش گفت يك شب بعد از نماز عشاء ، پيغمبر به من‏ فرمود صبح زود آماده و مسلح بيا كه مأموريتي داري . پس از نماز صبح كه‏ جمعيت در مسجد با پيغمبر خواندند ، من قبل از پيغمبر آماده و مسلح در خانه‏اش ايستاده بودم . عده ديگري نيز مانند من آمده بودند . پيغمبر ابي‏ بن كعب را احضار كرد و دستور داد نامه‏اي بنويسد . پيغمبر آن نامه سربسته را به من داد و گفت تو را امير اين جمع قرار دادم و پس از دو شب كه از فلان راه مي‏روي‏ نامه مرا بگشا و هر چه در آنجا هست عمل كن . من پس از دو روز طي مسافت‏ ، نامه را باز كردم و ديدم فرمان داده است به " بطن نخله " ( نقطه‏اي‏ است ميان مكه و طائف ) براي كسب اطلاعات لازم از كاروان قريش بروم . ضمنا توصيه كرده كه هيچكدام از ياران خويش را مجبور به همراهي نكن ، هر كه خواست ، با تو بيايد و هر كه نخواست ، برگردد . البته مأموريت‏ خطرناكي بود . به ياران خود گفتم هر كه آماده شهادت است با من بيايد ، هر كس آماده نيست مختار است كه برگردد . همه يك كلام گفتند : نحن‏ سامعون و مطيعون لله و رسوله و لك . . . " (مغازي واقدي ، ج / 1 ص 13 و 14) . پس آنچه آقاي دكتر سيد عبداللطيف به آن استناد كرده به كلي بي اساس‏ است . . 2 جريان دومي كه در مورد استناد مشاراليه واقع شده جريان حديبيه است‏ . ايشان مي‏گويند : " به طوري كه بخاري و ابن هشام نقل كرده‏اند . . . پيغمبر عهدنامه را گرفت و با دست خود نوشت " . اولا بخاري در يك روايت چنين نوشته و در روايت ديگر مخالف آن را نوشته است . علماي اهل تسنن تقريبا اجماع كرده‏اند كه هر چند ظاهر عبارت‏ بخاري موهم اين است كه خود رسول اكرم نوشته است ولي منظور راوي اين‏ نبوده است . سيره حلبي پس از آنكه طبق معمول جريان را نقل مي‏كند و حتي مي‏نويسد : " پيغمبر اكرم براي محو كلمه رسول الله از علي كمك گرفت " ، روايت بخاري را نقل مي‏كند و مي‏گويد برخي مدعي شده‏اند كه اين يك معجزه بود كه از آن حضرت ظهور كرد . ولي بعد مي‏گويد : " بعضي گفته‏اند اين روايت را به اين شكل اهل علم معتبر نمي‏دانند . مقصود اين است كه پيغمبر امر كرد به كتابت نه اينكه خود نوشت " . مي‏گويد : " ابوالوليد باجي مالكي اندلسي كه خواست ظاهر عبارت بخاري را بگيرد ، مورد انكار شديد علماي اندلس واقع شد " (السيره الحلبية ، ج / 3 ص . 24) . و اما سيره ابن هشام اصلا چنين چيزي ندارد و معلوم نيست چرا آقاي دكتر سيد عبداللطيف چنين نسبتي به ابن هشام مي‏دهد . ما قبلا گفتيم كه از جنبه تاريخي ، آنچه از اكثر نقلها استفاده مي‏شود اين است كه هر چه نوشته شد به وسيله علي ( ع ) بود ، تنها از عبارت‏ طبري و ابن اثير بر مي‏آيد كه پيغمبر با اينكه نوشتن نمي‏دانست ، برداشت‏ و خودش نوشت . تازه حداكثر اين است كه پيغمبر در دوران رسالت ، يك نوبت يا بيشتر نوشته است و حال آنكه محل بحث ، دوران قبل از رسالت است .

 

اتهام مخالفان

در آغاز اين مقاله گفتيم مخالفان پيغمبر و اسلام در آن تاريخ ، آن حضرت‏ را به اخذ مطلب از افواه ديگران متهم كردند ( در آياتي از قرآن اين‏ اتهام منعكس است ) ، ولي به اين جهت متهم نكردند كه چون باسواد است و خواندن و نوشتن مي‏داند ، شايد كتابهايي نزد خود دارد و مطالبي كه مي‏آورد از آن كتابها استفاده كرده است . ممكن است كسي بگويد رسول خدا را به اين جهت نيز متهم كرده‏اند و اين‏ اتهام نيز در قرآن منعكس است . در سوره فرقان آيه 5 مي‏فرمايد : " و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهي تملي عليه بكرش و اصيلا " . گفتند : اينها كه اين مي‏گويد افسانه‏هاي پيشينيان است كه آنها را نوشته‏ پس هر صبح و شام بر او املاء و القاء مي‏شود .

جواب اين است كه گذشته از اينكه اتهامات دشمنان پيغمبر آنچنان تعصب‏ آميز و ناشي از عقده و احساسات بود كه به تعبير قرآن جز " ظلم و زور " نامي بر آن نتوان نهاد ، اين آيه صراحت ندارد كه آنها مدعي بوده‏اند پيغمبر خودش مي‏نوشته است . كلمه " اكتتاب " ، هم به معني نوشتن آمده‏ است و هم به معني " استكتاب " كه عبارت است از اينكه شخصي از ديگري‏ بخواهد كه براي او بنويسد . ذيل آيه قرينه است كه مقصود معني دوم است ، زيرا مضمون آيه اين است‏ : " آنها گفتند افسانه‏هاي پيشينيان را نوشته ( يا ديگران برايش‏ نوشته‏اند ) پس هر بامداد و پسين بر او قرائت مي‏شود " . " اكتتاب " را به صورت ماضي و " املاء " را به صورت جاري و مستمر ذكر كرده است ، يعني چيزهايي كه قبلا آنها را نويسانيده است ، ديگران كه سواد خواندن‏ دارند هر صبح و شام مي‏آيند و بر او مي‏خوانند و او از آنها ياد مي‏گيرد و حفظ مي‏كند . اگر خود پيغمبر خواندن مي‏دانست لزومي نداشت بگويند ديگران‏ هر صبح و شام بر او املاء كنند ، كافي بود بگويند خودش مراجعه مي‏كند و به‏ ذهن مي‏سپارد . پس حتي كافران زورگو و تهمت ساز زمان پيغمبر نيز كه همه گونه تهمت‏ به او مي‏زدند : ديوانه‏اش مي‏خواندند ، ساحر و جادوگرش مي‏ناميدند ، كذابش لقب دادند ، به تعلم شفاهي از افواه ديگران متهمش كردند نتوانستند ادعا كنند چون خواندن و نوشتن مي‏داند محتويات كتابهاي ديگر را به نام خودش براي ما مي‏خواند .

 

نتيجه

از مجموع آنچه گذشت معلوم شد كه رسول اكرم به حكم تاريخ قطعي و به‏ شهادت قرآن و به حكم قرائن فراواني كه از تاريخ اسلام استنباط مي‏شود ، لوح ضميرش از تعلم از بشر پاك بوده است . او انساني است كه جز مكتب‏ تعليم الهي مكتبي نديده و جز از حق دانشي نياموخته است . او گلي است كه‏ جز دست باغبان ازل دست ديگري در پرورشش دخالت نداشته است . او با آنكه با قلم و كاغذ و مركب و خواندن و نوشتن آشنا نبود ، در كتاب مقدس خويش به قلم و آثار قلم به عنوان يك امر مقدس سوگند ياد كرد (ن و القلم و ما يسطرون "" ( قلم / 1 )) و در اولين پيام آسماني خود فرمان خواندن دادعلم و دانش و صنعت به كار بردن قلم را ، پس از نعمت آفرينش ، بزرگترين نعمت ارزاني شده به بشر معرفي كرد (اقرء باسم ربك الذي خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرء و ربك‏ الاكرم ، الذي علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم "" ( علق / 1 - 5 )) . آن كس كه خود قلم‏ به دست نگرفته بود بلافاصله پس از ورود به مدينه و ايجاد امكانات ساده‏ ، " نهضت قلم " ايجاد كرد و با آنكه خود معلمي از بشر نديده بود و دارالعلم و دانشگاهي طي نكرده بود ، خود معلم بشر و پديد آورنده‏ دارالعلمها و دانشگاهها شد.

ستاره‏اي بدرخشيد و ماه مجلس شد

دل رميده ما را انيس و مونس شد

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرس‏ شد

كرشمه تو شرابي به عاشقان پيمود

كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد

حضرت رضا ( ع ) در مناظره خويش با ارباب اديان خطاب به رأس‏ الجالوت فرمود : " از جمله دلائل صدق اين پيامبر اين است كه شخصي بود يتيم ، تهيدست ، چوپان ، مزدكار ، هيچ كتابي نخوانده و نزد هيچ استادي نرفته بود . كتابي‏ آورد كه در آن حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان هست " (عيون اخبار الرضا ( چاپ سنگي ) ، ص . 94) .

آن چيزي كه بيش از پيش عظمت و رفعت و آسماني بودن قرآن كريم را مدلل مي‏سازد اين است كه اين كتاب عظيم آسماني با اينهمه معارف در باب‏ مبدأ ، معاد ، انسان ، اخلاق ، قانون ، قصص ، عبرتها ، مواعظ ، و با اينهمه لطف و زيبايي و فصاحت ، بر زبان كسي جاري شده كه خود امي بوده‏ است . نه تنها هيچ مدرسه و دانشگاه و دارالعلمي را در همه عمر نديده‏ است و با هيچ دانشمندي از دانشمندان جهان روبرو نشده است ، حتي يك‏ كتاب ساده از كتابهاي عصر خود را نخوانده است . آيت و معجزه‏اي كه خداوند بر آخرين پيامبرش فرستاد از نوع كتاب و نوشته است ، از نوع سخن است ، از نوع فكر و احساس است ، با عقل و با فكر و با دل و ضمير سر و كار دارد . اين كتاب قرنهاست كه قدرت خارق‏ العاده معنوي خود را نشان داده و نشان مي‏دهد ، روزگار نمي‏تواند آن را كهنه كند ، ميليونها ميليون دل را به سوي خود كشيده و مي‏كشد ، نيروي‏ حياتي در آن موج مي‏زند ، چه عقلهاي مفكري را به انديشه و تدبر وا داشته و چه دلهايي را لبريز از ايمان و ذوق و شوق معنوي كرده و چه مرغان سحر و شب زنده داراني را غذاي روحي شده و چه اشكها را از عشق به خدا و خوف از خدا در نيمه‏هاي شب بر گونه‏ها جاري ساخته است و چه ملتهاي اسير و به‏ زنجير كشيده را از چنگال ظلم و استبداد نجات داده است .

نقش قرآن چونكه بر عالم نشست

نقشه‏هاي پاپ و كاهن را شكست

فاش گويم آنچه در دل مضمر است

اين كتابي نيست چيز ديگر است

چونكه در جان رفت جان ديگر شود

جان چو ديگر شد جهان ديگر شود

همچو حق پيدا و پنهان است اين

زنده و پاينده و گوياست اين

 

آري ، عنايت ازلي براي اينكه آيت بودن اين كتاب و وحي بودنش بيشتر روشن شود آن را بر بنده‏اي از بندگانش فرود آورد كه يتيم ، فقير ، چوپان‏ ، صحرا گرد و درس ناخوانده و مكتب ناديده بود . " ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ".

 

پايان

و السلام علي من التبع الهدي

 

برگرفته از :  سايت نبي اكرم صلوات الله عليه


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: معرفی کتاب و سایت ، ،


تاريخ : یک شنبه 6 دی 1394برچسب:فهرست,پیغمبر,امی,مرتضی مطهری, | 1:56 | نویسنده : منا هادوی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • انیمیشن گلکسی